تا دیروز زحمت بارداری بود، و لحظه های بیقراری
وقتی گفتن بچه نفس نامنظم داره.وقتی گفتن قلبش نا منظم میزنه، وقتی گفتن باید سزارین بشی و .....
هیچ وقت احساس نمیکردم اونقدر ضعیف باشم.چقدر خودمو باخته بودم! اومدم خونه از بچه هام خداحافظی کنم.و با دیدنشون انرژی بگیرم و برگردم به سراغ چالش جدیدم.عمل همیشه تو گوش من چیز وحشتناکی بوده.
دکتر کلی ورزش گفته بود و تا صبح فرصت داشتم.همون لحظه نتونستم پیشنهاد عمل رو قبول کنم چون هم تو ارتباط با دکتر مشکل پیدا کردم هم بلحاظ روحی امادگی نداشتم.
و وقتی اومدم خونه.ساعت سه که کوفته از راه رفتن و کار کردن بودم نشستم پای نی نی سایت. و در کمال تعجب کیسه اب ترکید!
یعنی یکنفر بدون مشکل داره تشریف میاره.و از اون بیشتر وقتی تعجب کردم که بچه بدنیا اومده کاملا سالم سرحال بود بر خلاف چرت و پرتی که صبح تحویلم داده بودن.پای چپم لمس شده بود.لرز خیلی خیلی شدیدی داشتم .همش بخاطر استرس .استرس برای هیچ
خدایا هزار مرتبه شکر برای نعمت بی منت تو