سلام به چشمای قشنگتون
من همین چند دقیقه پیش یه تایپک گذاشتم که چطور به پسر عمومبگم دوستش دارم و همه گفتن که نگو بعدش خواهرم گفت میرم با رضا(پسرعموم)غیر مستقیم حرف میزنم
رفت بعد از چند دقیقه خوشحال برگشت و گفت:
رفتم دیدم داره با گوشیش پیام میده به شوخی بهش گفتم بس کن چیکار دخترای مردم داری هی بهشون پیام میدی
گفت:
نه بابا دختر مردم چیه مامانمه (باخنده)
بهش گفتم رضا تو نمیخوای زن بگیری میخوای توهم مثل دخترا ترشی بندازیم
گفت :حالا
گفتم چیه نکنه خبراییه
گفت:نازنین زهرا(خودم)خانم نمیخوادازدواج کنه؟
گفتم :من چه میدونم چطور؟
گفت:هیچی همینطوری؛اصلا ولش کن
گفتم:میخوای باهاش حرف بزنم
با خجالت سرش رو انداخت پایین گفت :اگر زحمت نمیشه ممنون میشم🤫
بله دیگه الان اومدم باهاتون صحبت کنم نازنین خانم
(از زبان خودم)
گفتم ول کن نرگس(خواهرم) الان اصلا وقت شوخی نیست
گفت:نه به جان نازنین راست میگم حالا جوابت چیه عروس خانم؟
گفتم تو که جواب منو میپرسی براچی میگی عروس خانم
خندید
کمی مکث کرد و بعد گفت مبارکه
باخنده و آروم بهش گفتم بیا بروووووو
بلند شد رفت
وای خیلی خوشحالم از اتاق اومدم بیرون(پسرعموم)
فهمید خواهرم باهام حرف زده باخنده ملیح وآرومی بهش نگاه کردم از سر خجالت نگاهش رو به فرش دوخت و رفت تو حیاط .....