همیشه از بچگی عاشق بچه ها بودم بزرگتر که شدم سال ۴ دبیرستان به دوستام میگفتم من ازدواج میکنم و. خیلی سریع میخوام سه قلو به دنیا بیارم فانتزیماینبود زود مامان بشمو با بچه م تفاوت سنی زیاد نداشته باشم
زودهمون بعد کنکورم ازدواج کردم۶سال از ازدواجم میگذره اما بچه دار نشدم که نشدم
سقط پشت سقط که هیچدلیلی هم نداشتن و هر دو تو آزمایشا سالم بودیم
خداوکیلی هیچوقت فکرنمیکردم یه روزی منم شبیه زنهمسایمون که بچه دار نمیشد و مرتب در حال ختم قرآن بود برای بارداری بشم
صددرصد که یه حکمتی هست و من اصلا از خدا ناراحت نمیشم و خودش میدونه راضیم به رضاش
ولی اینکه هر سری باید به روی خودم نیارم که مبادا غرورم بشکنه اذیتم میکنه
من حتی با هیشکی حتی شوهرمم درددل نمیکنم و نمیگم چقد دلم بچه میخواد که مبادا شخصیتم خورد بشه سعیکردمهمیشه بخندم تنها کسیکه واقعا میدونه چقد دلممیخواد بچه داشته باشم مامانمه اونم هیچوقت به روی خودش نمیاره تا منوناراحت نکنه
بین فامیل تمام کساییکه بعد من ازدواج کردن الان دو تا بچه دارن خیلیا ناخواسته بدون خبر باردارشدن منی که این همه منتظر یه نشونه م همیشه توخونه م بی بی چک دارم نمیشمواگه میشمم سقط میشن بگذریم …خدا ان شاالله بچه ی همه رو حفظ کنه و به من و کساییکه منتظر هستن نی نی سالم ببخشه 🌹
اینارو نوشتم فقط رو حساب اینکه یه ذره غمدلم سبکبشه
اگه سقط مکرر داشتین والان نی نی دارین ازتجربیاتتونبگین برام 🌹🙏