2777
2789
عنوان

واقعا موندم که چکار کنم بیایین کمکم کنید

| مشاهده متن کامل بحث + 1910 بازدید | 68 پست

این رو اضافه کنم که قبل از این جریانه وکیل شوهرم توی رابطه هامون هر از گاهی میگفت ادای یکی دیگه رو در بیار من میگفتم کی میگفت هرکس انگار زنم نیستی یکس دیگه 

بگو عزیزم زنت نفهمه من اینجام یا میگفت کاش یکی دیگه هم بود پیشمون منم فکرمیکردم فقط برای اینه ک حال خودشو ببره بالا یکی دوبار اول اعتراضکردم گفت بابا حرفه واقعی که نیست خودتو میکشی منم چیزی نگفتم 

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

سلام شب بخیر ببخشید شوهرم اومد مجبور شدم برم الانم خوابیده که تونستم بیام

خب

بعد قضیه وکیله گیرهاش بیشترشد گوشی چک کردناش بیشترشد شماره وکیله گرفت زنگ زد اون با احترام گفت خانومتون از من چند تا سوال پرسیدن شوهرم هم فقط فوش ناموسی میداد اما اون یکلمه بی ادبی نکرد اصلا نمیفهمید که من فقط حرف زدم با طرف اونم یه جای عمومی حتی بردم جاشو نشونش دادم به مادرم زنگ زد گفت دخترت خرابه فاحشه هست مادرم خورد شد گفت به باباش نگو اون مرده گفت نه باید بگم مامانم زنگ زد به من گفت چکارکردی گفتم به جان خودم هیچی داداشم تازه به سن بلوغ رسیده بود زنگ زد به شوهرم که چرا خواهرمو زدی شوهرم هزارتا فحش داد بهش و گفت یا باید بیاد به من بگه گوه خوردم یا تو باهاش حرف نمیزنی هیچوقت من هم یه چشمم اشک بود یه چشمم خون فقط سعی میکردم مامانم اینا نفهمن زندگیم خرابه و میگفتم اره انقد خوبه فقط من اشتباه میکنم بعد یه مدت گفتم اینجور که نمیشه منو ببخش شاید توراس میگی من کار اشتباهی کردم بدون اجازه رفتم چکارکنم منو ببخشی گفت برام زن بیار هنگ کردم

یعنی چی گفت من رابطه سه نفره دوست دارم برام یکی بیار هووووف چه شب ها که نشستم زیر گوشش خوندم بلکه پشیمون بشه میگفت باید ببینی زنهای خراب چجور میان از در این خونه میرن بیرون تا بفهمی خراب نشی تحریم کامل بودم هیچ جا اجازه نداشتم برم این بیشترهم شد چطور؟

کرونا اومد و خونه نشینش کرد دیگه24خونه بود و منو میپایید

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

اهان اینم بگم که گوشی من از زمان دختریم که آخرین مدل اون زمان بود رو فروخت داد پول پیش خونه من برام مهم نبود میگفتم بخاطر زندگیمونه برام بهترینشو میخره هه! وام ازدواجمم گرفت داد ماشین درسته قسطاشو خودش میده ولی اول گفت جهاز نمیخوام واممو بابام گفت حالا که جهاز نمیخوای وام بردار برا خودتون نسوزه ماهم برداشتیم ولی بعدش شوهرم گفت حالا جهاز 

این کارهاش هیچوقت یادم نمیره من یه دختر باهزاران امید و آرزو حتی یکبار از روز اول تا الان منو تو بغل نگرفته همش تشر و دعوا حلالش نمیکنم که دنیای فانتزیمو بخاطر خودش خراب کرد 

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

یه مدت همینجوری موند خونه و سوهان روح من شد تا اینکه داداشش گفت بیا تولیدی ماسک بزنیم اینم قبول کرد ماشینمونو فروختیم و زدیم تو کار ماسک صبحا زودبیدارمیشدم صبحانه میذاشتم و ماسک میزدم تا اون بیدارمیشد میومد صبحانه میخورد یکم حالمون بهتر شده بود چون کارمیکرد من اجازه داشتم برم تا سوپری یا غذاخوری و برگردم  کار ماسک زیاد بود و من وقت نمیکردم غذا بپزم و سر اون منو کلی کتک زد حتی یبار سرمو زد ب ستون سرم باد کرد بعد همین وسطا که من یکم امیدوارشده بودم که انگار داریم خوب میشیم یروز اومد گفت زن قبلیش گفته میخواد بیاد دخترشو ببینه و چون ما سرمون شلوغه گفتم بیاد همینجا تو خونه ببینه من اول ناراحت شدم ک چرا بهم نگفته و اونو میاره تو خونه من بعد یاد حرفش افتادم ک گفته بود برگردونم سر خونه زندگیش آتیش گرفتم گفتم حتما میخواد رامش کنه که بگیردش هیچی نگفتم گذاشتم بیاد تو اومد نشست جلو من مانتوشو در اورد شالشو در اورد نشست مو باز جلو شوهرم شوهرمم بردش اتاقمونو نشونش داد من فهمیدم ک چون من تخت ندارم میخواد بهش بگه این جهاز نیاورده دلم شکست ولی به خودم گفتم به درک اگه بخواد اونو بگیره باید منو طلاق بده  منم میرم راحت میشم دیگه قید همه چیو زده بودم 

بعد یه روز برادرش اومد گفت شما تنهایی کند کارمیکنید چندتا کارگر بگیرید ماهم گشتیم کارگر پیدا کنیم چن تایی اومدن تو کارگاه حسابی کارمیکردیم منم خوشحال ک قضیه وکیل فراموشش شده اما محدودیت ها سرجاش بودا کلا باهم بودیم یعنی وقت سرخاروندن نداشتیم اما اونجاهم منو خیلی ناراحت کرد من صبح تا شب زحمت میکشیدم کارمیکردم تا ساعت10شب خیلی وقتا خودش مینشست کارگرا کارمیکردن اما من نمینشستم با جون و دل کارمیکردم شب هم باید غذامیپختم برای ناهارفردا بازهم کمکی بهم نکرد که هیچ سرکوفت هم میزد که فلان خانوم رو میبینی سرکارنمیاد مگه چرا زندگیش بهم نریخته مثل ما؟اصلا نمیفهمید ک خانم فلانی ساعت7میره خونش من10.11شب اون تو خونه شوهرش خیلی کاراشو میکرد اما تو چی اون 10ساله زنه و فوت و فن از من بیشتر میدونه من نهایتا دوساله خانه دار شدم 

(علت این که من غذا بلد نبودم هم این بود که یا درس خونده بودم یا بیرون شاغل بودم زمان مجردیم دیگه مامانم میگفت موقع نامزدی بهت یاد میدم

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

بعد یه گوشی برا من خریده بود البته بگم من ممنوع بودم از استفاده هرگونه فضای مجازی حتی وات و گوشی هم بخاطر برنامه شاد بچه بود چون مدرسه نمیرفتن و کل درس تو شاد بود گوشی هم چه گوشیییی  تاچش شکسته بود از این صفحه فیک ها روش گذاشته بود اونم سه چهارتا  خودش شکسته بود بعد با مامانش رفته بودن گوشی خریدن برا خودشون یه مدل عین زن شوهرا آبی برا شوهرم قرمز برا مامانش این گوشی شکسته هم نصیب من شد هه یه روز من تو کارگاه گوشیو زده بودم تو شارژ و رفتم سردستگاه ظهر موقع درس اومدم دیدم تاچ گوشی باز شکسته فیک بود زود میشکست اما نفهمیدم کی شکونده دخترا زیاد بودن معلوم نمیشد به کی تهمت میزدم آخه وای شوهرم که فهمید جلو اونهمه کارگر هزارتا حرف بهم زد و گوشیو زد زمین خورد و خاکشیر کرد  ک دیگه هیچجوره قابل درست شدن نیس دخترا گفتن هیچی نگو بشین اما شخصیتمو خورد کرده بود نتونستم ساکت باشم برا ادلین بار جوابشو دادم گفتم مگه ایفون خریدی که انقد حرصشو میخوری خوبه شکسته تحویل دادی کفت حرف نزن یکی دخترا گفت خانوم اشتباه میکنه چیه مگه به اونم حرف زد ناراحتش کرد بیچاره ناهارشو نخورد من باز موندم و دم نزدم

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

بعد یه مدت کارماسک هم کساد شد و کم کم دخترا رفتن و یکی دوتا موندن برامون اوناهم هرکودوم به بهوته ای رفتن کارگاه خالی شد داداشش دوتا دختر اورد گفت کارکنن فعلا یکیشون یبار نیومد اونیکی تنها اومده بود من دیدم این سروگوشش میجنبه ها ولی گفتم نه بابا دختره  سنشم کمه تمیشه من نشسته بودم پای دستکاه گفت چای میخوای گفتم اره گفت برم بیارم رفت یکم اومدنش طول کشید دیدم دخترم اومد گفت مامان یچی بگم به بابا نگو گفتم چیه گفت دختره اومد به صورت بابا رو ناز کرد بابا خودشو کشید عقب به من اشاره کرد اونم گفت نمیبینه بابا گفت برو به کارت برس دختر منم شنیدم اون جمله رو  که گفت برو به کارت برس به بچه گفتم باشه برو تو درستو بخون خودم داشتم ماسک میزدم کلیه هام درد گرفت از شدت عصب نتونستم بزنم دختره اومد پیشم گفت چی شده گفتم هیچی بیا تو بزن رفتم پیش شوهرم نشستم گریه کردم گفت چی شده گفتم کلیم درد میکنه گفت باشه خوب میشی دیدم دارم خر فرض میشم گفتم من دیدم گفت چی گفتم که اون ج.ن.د.ه بهت دست زد گفت عزیزم چرا اینو میگی مهربون حرف نمیزنه ها حالا گیرش دست من بود میخواست خرم کنه

گفتم زنگ بزن بابام بیاد منو ببره من نمیمونم گفت این حرفا چیه گفتم همین که میگم بگو بابام بیاد گفت باشه الکی گوشیو برداشت بعد گفت حالا شب بریم خونه حرف میزنیم گفتم من نمیمونم این دختره رو بنداز بیرون یاجای منه یا اون کفت خودت بگو بره دیگم نیاد گفتم نه تو باید بگی دختره رو صدا زدم گفتم بگو نگفت بهش فقط گفت تو برو امروز یکم زودبرو ماهم زود رفتیم خونه و تو خونه منو خر کرد که اره دیگه نمیخوای مامان سحر باشی(اسم مستعاره)دیگه نمیخوای برای سحر غذابپزی منم گریم گرفت گفتم خیلی خب زنگ نزن تو طول کل این مدت ها هم  من جلوگیری میکردم از حاملگی میترسیدم اونم شبی نبود که نگه یکی رو برام جور کن حتی موقع رابطه تو اوج بهم میگفت و ضدحال میزد کل حس من میرفت

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

فرداش به برادر شوهرم زنگ زدم گفتم اینارو تو گذاشتی تو دامن من خودتم ببرشون گفت اخه ادم نیست کارگاه میخوابه گفتم اگه راس میگی ببر مغازه خودت ببینم زنت چکارمیکنه؟زنگ زدم به خواهرشوهرم گفتم بیا داداشت منو اذیت میکنه اگه ادامه بده من میرم این دخترا هم بگو بندازن بیرون یا من یا اونا خواهرشوهرم برگشت گفت به ما ربطی نداره نمیتونی برو من خودم مشکل زیاد دارم بعد فهمیدم باشوهرش مشکل داره یه چند باری هم با مادرشوهرم اومدن کارگاه منو شوهرم میفرستاد پی نخود سیاه که نفهمم چی میگن ک خیلی بهم برخورد نگو همون اتفاقی که برای من افتاده برای خواهرشوهرمم افتاده با این تفاوت که اون واقعی خیانت کرده بود ب شوهرش با یه پیک موتوری مادرشوهرم عین اسفند رو اتیش آروم و قرار نداشت تو دلم گفتم یادتونه منه بی گناهو چقدر اذیت کردین چقدر مادرشوهرم شوهرم رو پر کرد که طلاقش بده اما من پشت و پناه نداشتم خلاصه خواهرشوهرم طلاق گرفت مادرشوهرم5میلیون فقط برا دعانویسا خرج کرد که زندگیشونو درست کنه نشد.

اذیت های شوهرم ادامه داشت تا اینکه کارگاه به کل راکد شد و کارتعطیل شد و باز شوهرم بیکارشد با این فرق که ماشین نداشتیم این وسط با برادر شوهرم بحثش شد ک تو باید پول ماشینو بدی حالا ماشین چی ماشینی که خریدیم30تومن فروختیم50تومن الان شده بود90میلیون برادرشوهرم میگفت ندارم این وسطا پدرشوهرم  که از سال پقش قلبش درد میکرد سکته دومم زد بردیم دکتر عمل شد دکتر گفت پله نباید بره مجبورشدن خونشونو بفروشن همه کارای فروش و اینا رو شوهرم کرد بخاطر زحمتاش مادرش براش یه ماشین خرید گفت با داداشت بحث نکن دیگه بماند ک داداش و آبجیش چقد ناراحت شدن و گفتن پس ما چی و گفتن الهی بره زیر تریلی خلاصه واکسناهم اومدن و یکم جو آروم شد و شوهرم باز رفت سرکار منم گفتم بذار یکم به خونه برسم انقد فکرنکنم بهش گفتم من میخوام پول جنع کنم گفت باشه وای باورم نمیشد فکرکردم عوض شده یه هفته بعد سر50تومنی ک جمع کرده بودم یه کتک مفصل خوردم که چرا جمع میکنی زن و چه به پول منم گفتم خب خودت اجازه دادی گفت من اجازه ندادم من هیچی نگفتم فقط باشه یا خیر نگفتم که

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

خیلی چیزا یادم نیست خیلیا گفتنی نیست خیلی زجرها کشیدم بهم گفت برو بین دوستای قدیمت شاید کسی پیدا کنی بامن بشه منم به این بهونه قبول کردم که حداقل یه دوستی داشته باشم و باسرمیدووندمش یکم که گذشت گفت اگه دوستات پیدا نکردن ولشون کن بدرد نمیخورن یبار مهمون دعوت کرده بود من نمیشناختم میگفت قبلا آشنا شدن یه خانم با مادرش اومدن خونمون شام مادرش زن خیلی خوبی بود خانومه هم خوب بود بعد چن شب بعد گفتیم با نامزدت بیا اینم برداشت برادر نامزدشم اورد حالا از اول تا آخر شوهر من با اون زنه و مادرش و یه خانم دیگه بگو بخند میکنن شوخی میکنن من چیزی نمیگم برادر نامزد زنه گفت ما دیگه نمیاییم به شوهرم منم گفتم ما از خدامونه نیایین شما همه اینا با خنده و شوخی بود

 اینا رفتن شوهرم موهامو از پله گرفت برد بالا کشون کشون یه عالمه کتکم زد اصلا نمیدونستم چی شده باز چکارکردم که خودم خبرندارم  نگو آقا حرف منو برعکس متوجه شده که من گفتم از خدامونه نیایین این شنیده از خدامونه شما بیایین باورنمیکرد زنگ زدم به اون یکی خانواده که اومده بودن گفتم پرستو تورو خدا جان بچت راستشو بگو توام بودی من چی گفتم به برادر شوهر مریم(اسم ها مستعاره)گفت جان بچم گفتی از خدامونه نیای شوهرم سرشو انداخت پایین رفت زمین منم گفتم این کتکا ک زدی یادت باشه به ناحق زدی حلال نمیکنم گفت حالا هرچی گفتی اصن چرا با اون حرف زدی گفتم دعوت نمیکردی به من چه اون شب مرگو دیدم جلو چشم خودم چی کشیدم خدا میدونه

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

خلاصه بعد سکته پدرش وضع مالی ما به لطف مادرش یکم بهترشد حالا احساس میکنم شوهرم فکرمیکنه بخاطر پولی که از جیب مامانش اومده از من سرتره هی میزنه تو سرم یچیزی نمیشکنه؟میگه نمیخرم تا تموم شه صبرکنم ببینم بابات میتونه بخره بذاره جاش یا مگه بابات پول داده که دلت بسوزه خراب میکنی دیگه و امثال اینا این آخریم بچه لاک ریخت رو مبل من اومدم پاکش کنم  یکم پارچش سابیده شد بهش گفتم کتک نزد گفت بلای بدی سرت میارم که کل عمر حسرت بخوری نمیدونم میخواد چکارکنه بهش گفتم دیگه از زنایی که میاری جلو چشمم کار بدتری هم بلدی مگه اونم گفته اره دیگه الان به مامانم گفتم مشکل دارم و تحملم داره تموم میشه مامانم میگه شاید مالی نتونم خوب ساپورتت کنم ولی هروقت برگردی خونه خودته رو سرم جا داری هنوز نگفتم چیا بهم گذشته به دوستم گفتم میگه جداشو به هرکس میگم میگه جدا شو من اما بعد اینهمه سختی دیگه برام شخصیتی نمونده الان که به آخر داستانم رسیدم خودم فهمیدم باید چکارکنم راه من طلاقه با مشاور حرف زدم گفت یا بسووز و بساز کن یا راضیش کن بره مشاوره یاهم طلاق 

منم که بسازم خرابه بسوزمم سوخته دیگه  طاقت ندارم طلاق هم ک گذاشتم برا مرحله آخر و اما مشاوره بهش گفتم بریم مشاوره گفت دیوونه تویی و هفت جدت من آبرومو از سر راه نیاوردم ک برم زندگیمو برا یه روانی دیگه تعریف کنم یکم که اصرار کردم گفت زندگی من مشکلی نداره تو اگه مشکل داری راه بازه برو من دکتربیا نیستم بعد من که دیدم گفتن و اصرار بی فایدس بیخیال شدم حالا مگه اون ول میکنه هی حرف میزد گفت میدونی چیه خیلی بهت رسیدم هوابرت داشته باید یکم بادتو خالی کنم از اونروزهم خیلی باهام مهربون شده قربون صدقم میره میبوستم زنگ میزنه درطول روز حالمو میپرسه و از حال خودش میگه درحالی که من بمیرم هم نمیگه کجاست اگه بپرسم کجایی میگه چرا میپرسی به تو چه یکم به شک انداختتم که چرا انقد مهربون شده هم دلم نرم شده براش نمیدونم چکارکنم خیلی اعتمادبنفسمو گرفته

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

من دختری بودم با استقلال مالی و فکری کامل خانوادم بهم اعتماد کامل داشتن برا خودم کار داشتم درآمدم عالی بود اعتماد به نفسم عالی بود الان اما نمیتونم حرف بزنم میارسم وقتی برگردیم خونه یا تنها که بشیم بزنتم ک چرا فلان حرفو زدی اون زمان تنهایی ده تا پسرو حریف بودم الان تو هر مغازه میرم حتی با خودشوهرم  خدا خدا میکنم خانم باشه فروشنده آقا نباشه چون یا میگه چرا همچین    نگات کرد یا میگه چرا چادرت عقب رفته بود جلو مرتیکه یا میگه من با چشام علامت دادم بیا بیرون چرا وایساده بودی تو خارش داری و هزاران هزار حرف دیگه حتی بارها دوستاشو با خانواده دعوت کرده خونه بعد رفتنشون گفته چرا ب حرف مرده خندیدی چرا پر روسریت داده بودی اونور و کتک کاری

برام زیاد خرید نمیکنه از لحاظ لباس تواین 4سال4تامانتو نخریده برام دراون حد چادرم به حدی کهنه شده بود چادر زمان دانشجوییم بود مادرشوهرم گفت اخه من  خجالت میکشم با تو راه برم منو برد چادر و مانتو خرید برام من کسی بودم که با سه تا ساک لباس اومدم خونه ایشون مانتوهای رنگارنگ اما خب اندامم که یکم از دخترونه در اومد خیلی از لباسا اندازه نشدن برام حتی خیلی با مارک روشون بلااستفاده شدن خیلیارم دیگه تو این 4سال خراب شدن من فقط سه تا شلوار لی آکبند داشتم بعد دکتر نمیبرتم میگه به دکتر و دارو اعتقاد نداره کلیه هام منفجرمیشدن به زور گفتم حداقل ببرم داروخونه یه مسکن رفتم دارو خونه دیگه زنه دلش برام سوخت گفت شاید عفونت داری یه قرص داد گف اینم مصرف کن خوب نشدی برو دکتر خطرناکه گفتم چشم

مشکلاتم یکی دوتا نیست 

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  

حالا بنظرتون من مقصرهستم و باید تغیر کنم یا مشکل واقعا از شوهرمه و من الکی گیرمیدم میترسم اشتباه تصمیم بگیرم و یک عمر پشیمون بشم که چرا طلاق گرفتم شاید مغزم نمیکشید اخه به دوستام و مشاور کامل عین الان تعریف نکردم میگم شاید قضاوت نادرست میکنن دوستم فقط یدونش میدونه اونم چون اومده بود خونمون سر بچه دعوامون شد دوستم گفت چرا همچین میکنه شوهرت خب داری حرف میزنی 

انگاری اون میگفت فلان کارو کنیم برا مدرسه بچه منم میگفتم نه نظرمو میگفتم به قولی یهو عصبی شد ک تو نفهمی نمیفهمی جلو دوستم اونم پاشد رفت گفت ناراحت شدم به تو توهین کرد منم مجبور شدم یه تیکه از زندگیمو بگم با کلی سانسور پس قضاوت درستی نمیشه کرد اما اینجا راحت حرفای دلمو ریختم بیرون بدون ترس حالا خیلی از کتکاش و حرفاش یادم نمیاد وگرنه یه کتابه واسه خودش لطفا بخونید و نظر بدین برام مهمه

   از دردهات برا هیچکس نگو   این روزا  همه    با  نمک  شدن  
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792