نظرتونو نسبت به نوع نوشتارش بگید
در ادامه
این متن یهویی که نوشتم شما رو یاد کسی ننداختتون؟ چرا؟...
آه ای تمام بی تمام من چرا چنین دل میبری ز من؟
نمیدانی... نمیدانی که من در برابرت تماما خلع سلاحم پس آن قدر زیبا نگاه نباش... چشمانت را که به چشمانم می دوزی قلبم تمایل به ایستادن میکند زیرا تا کنون فقط برای تو میتپیده و حال که نگاهی ز تو دیده آرامش ابدی اش را یافته است... کاش میشد ز من خبردار بودی از حال و احوالم از احساساتم از جوشش و بی تابی که در وجودم پدید آوردی
کاش در قلب و ذهن و روحم چنین رخنه نکرده بودی درست است عاشق چنین چیزی نمیگوید اما من دور از تو و تو دور از من من به یاد تو و تو بی یاد من... میبینی؟حق دارم چرا که تنها بی قرار و مجنون منم و این عشق ثانیه به ثانیه کوه وار سنگینی اش را بر روی قلبم بیشتر
احساسم به تو چنان پاک و زلال است که هیچ تمثیلی برایش در این جهان نخواهد بود آن قدر که از پاکی این عشق گاه و بی گاه اشک میریزم.
این روزها هوای دلم بارانی تر از همیشه است... بی همدمی بد دردیست ای همدم و همراه رویاهایم نمیدانی که کسی نه مرا درک میکند نه عشقم را می فهمد. در این دنیا سهمم از عشق فقط قضاوت است و بس. روحم خسته تر از همیشه است نمیداند چگونه آرامشش را در آغوش کشد دائم بی تابی میکند صبح ها برای برگشتن به جسمم هیچ تمایلی ندارد گویی میخواهد آزاد و رها به دور از این دنیا و تمام احساسات زمینی اش.. و به دور از تویی که ارزشمندترینِ هستی من هستی در آسمان باقی بماند، گویی میخواهد دور از جنون تو آرامش را تا ابد زندگی کند... در خواب ابدی اش....
فقط اینگونه میتواند با غم دوریت که همراه همیشگی اوست سبک بال پر بکشد و دست از تمامی تعلقات دنیوی اش بردارد...چرا در رسم این دنیا رسیدن نیست... کاش خبردار بودی ز من.... کاش بیخبر شوم ز تو