1 سال پیش به بهانه ازدواج اومد جلو گفت 4 ماهه عاشق شدم و روم نشده بگم ترسیدم متاهل باشین
خلاصه نگم چقدر تلاش کرد قبول کنم یه تایم 1 ماهه باهم آشنا بشیم تا بیان خواستگاری
به طرز عجیبی هرچیییی از خودمو اعتقاد و علایقم میگفتم میگفت منم همینم
طول کشید تا باورش کردم
پشتم بود خیلیییی توی همه چیز
اما کم کم همه چیز عوض شد
من روی ادب خیلی حساسم
بد دهن شد
فوشای رکییییییییک گاراژی میداد جلوی من
به من نه
ب بقیه
دیگ خودتون تصور کنید