اهان باشه...
میتوانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه انداخته ای سوی شکار دگری
اه، دیوانه ان لحظه چشکان توام
که پلنگانه به قربانی خو مینگری
انچنان رد شو که اشفته کنی موی مرا
ای که اسوده دل از بیشه من میگذری
مرهمی بهتر ازین نیست، که زخمم بزنی
عشق، اماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه این اتش سوزنده بریز
تا از ان جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تورا باد به هر جا ببرد
خوض ندارم دل هر رهگذری را ببری