برام خاستگار اومده منم بهش گفتم تا ببینم براش مهمه یا نه بهش گفتم ردش کردم ولی مامانم اصرار داره میگه پسرخوبیه اونم گفت مگه میشه بگو مامان اگه پس فردا بیوه شدم چی؟ خلاصه اون شب تا دیر وقت حرف زدیم خیلی هم باهام گرم بود اما از فردای اون روز کلا عوض شده میگه حالم خوب نیست حوصله ی هیچیو ندارم میگم چرا اما هیچی نمیگه انگار رفته تو لاک خودش
نتونستم بفهمم براش مهم بود یا نه
ولی ب نظرتون واقعا مشکلی داره من از طرز حرف زدنش متوجه میشم مثل قبل نیست انگار یه مشکلی داره