روز پنجشنبه هفته گذشته هم من هم شوهرم از صبح تا غروب خونه مادرامون بودیم بعد بعد روز شنبه غروب که من دانشگاه بودن شوهرم رفت خونه مادرش
هیچی نگفتم و از روز پنجشنبه تا امروز خونه مادر من رفته بودم اما امروز صبح یه دو سه ساعتی تایم آزاد داشتم به خاطر همین به شوهرم گفتم که میرم یه سر میزنم خونه مادرم به محض اینکه اینو بهش گفتم گفت منم غروب میرم پس. از وقتی که از سر کار برگشته رفته خونه مادرش هنوزم برنگشته و صبح حتماً حتماً تاکید می کرد که سریع برگردم خونه خودمون یعنی زورش میومد من از صبح تا الان اونجا باشم فقط قصدش این بود منو بکشونه خونه و بعد به تلافی اینکه من دو سه ساعت رفتم خونه مامانم مثل بچه دبستانی ها شال و کلاه کرد رفت خونه مامانش فقط و فقط از سر لج شوهرش ما همینطوریه میترسه جا بمونه شوهر من منم تصمیم گرفتم از این به بعد وقتی من میرم دانشگاه اون میره خونه مادرش بهش بگم بره خونه خودمون بعد من برم خونه مادرم بعد از دو سه ساعت برگردم واقعا دیگه از دست کارات خسته شدم مثل بچه رفتار میکنه فکر میکنه اگه امروز نمیرفت حتماً دره غزل می شد اخلاق بد دیگه هم که داره اینه که به محض اینکه من تلفنی با مادرم صحبت می کنم همون لحظه سریع به مادر زنگ میزنه یا اگر یک لحظه داداشم گوشی رو بگیره از مادرم با من حرف بزنه سری به مامانش میگه که گوشی رو بده با خواهرم حرف بزنم این طرز رفتارش واقعا داره عذابم میده تو رو خدا اگر کسی مشابه من بود مشکلش بهم کمک کنه بگه که باید چیکار کنم من به خاطر این مشکل رابطه با خانوادم به حداقل رسوندم که حساسیتش بیشتر نشه ولی واقعا آدم حسودی سریع باید این کار را انجام بده یعنی انقدر بغض کردم دلم میخواد بترکه که یه مرد ۳۰ ۳۱ ساله چرا باید مثل بچه سه ساله لجباز و حسود باشه اگر راهکاری دارین بگین واقعا خسته شدم