مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
نگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنوی
هر آنکس که اندیشهای بد کند
به فرجام بد با تن خود کند
وگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
جهان را نباید سپردن به بد
که بر بدکنش بی گمان بد رسد
✦✦✦
چه گفت آن سخن گوی با ترس و هوش
چو خسرو شدی بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس
به دلش اندر آید زهر سو هراس
اگر داد دادن بود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو
چو خسرو به بیداد کارد درخت
بگردد از او پادشاهی و بخت
مگر نا نیاری به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست
چنین گفت نوشیروان قباد
که چون شاه را سر بپیچد زداد
کند چرخ منشور او را سیاه
ستاره نخواند و را نیز شاه
ستم، نامه عزل شاهان بود
چو درد دل بیگناهان بود
✦✦✦
نژند آن زمان شد که بیداد شد
به بیدادگر بندگان شاد شد