خیلی وقت بود سعی کرده بودم که به حرفاش طعنه هاش اهمیت ندم تا امروز که رفتیم برایه جهیزیم فرش بگیریم منو مادرشوهرم نمیزاشت نظر بدم خیلی ناراحت شدم ولی در کل فرشو گرفتیم اومدیم خونه شوهرم داشت با خواهرش شوخی میکرد یک چیزی پرت کرد مجسمه مادرشوهرم تفتادو مادرشوهرم کلی حرفایه تودلش مونده بوده نثار من کرد که از جهیزیم گفت که این خودش اشغال میخواد بیاره بعد نظر میده واسه فرش از پدرم که معتاده گفت و کلی فحش دیگه نمیدونم کونش میسوخت که شوهرم فرش خوب برام گرفته اخرشم که تو اتاق گریه میکردمو تنها بودم شوهرم اومد پیشم کلی سوختو کلی نفرین کرد همه حرفا رو شنیدم فقط برایه یک نظر دادن برایه فرش زندگیه خودم یعنی من حتی این حقم ندارم؟