من یه دوستی دارم که نزدیک هشتماهه باهاش صمیمی شدم
البته نه در اون حد
یعنی خودم نزاشتم خیلی صمیمی بشیم چون یه تفاوت هایی داریم که من نمیتونم به عنوان یه دوست صمیمی باهاش کنار بیام
مسئله مهمی هم نیست ولی خب نزاشتم خیلی صمیمی بشیم
خب حالا ولش اینارو
بعد من طی یه اتفاقی از یکی شنیدم که 4 سال پیش مامان این دوستم فوت شده و باباش رفته زن گرفته
تا حالا چند باری هم این زن باباش رو دیدم
.
بعد الان دوستم نمیدونم که من میدونم.یه حسی دارم
فکر میکنم بعدا اگر بفهمه حس میکنه دلم براش سوخته و بهش ترحم کردم که بهش چیزی نگفتم
از یه ورم نمیتونم برم همینطوری یهویی بهش بگم من میدونم قضیه رو
بعد میگم که به روی خودم نمیارم وقتی هم گفت وانمود میکنم که تازه فهمیدم
بعد دوباره میگم ممکنه از اون یه نفر بشنوه که من میدونم
بعد کلا الان نمیدونم چکار کنم😂
بنظرتون فعلا هیچ کاری نکنم بهتر نیس؟