خانما، من چهارده ساله ازدواج كردم . يه پسر سيزده ساله و يه پسر شش ساله دارم . از اول زندگي مستقل بودم .... پدر و مادر شوهرم با يكي از جاري هام توي يه خونه مشترك زندگي ميكنن. خيلي وقتا جاري م ميگه خسته شدم . ميگه خيلي ادم رو اذيت ميكنن ايراد بگيرن ، انتظاراتشون زياده از حده و غيره . جاري م تصميم گرفته ماهي يه بار خونه يكي از ما باشه . من كه اصلا اهل خدمتگذاري نيستم . با سنتي جماعت نميجوشم . حتي با مادر خودم تعامل مثبتي ندارم .. خودمم ايراد بگيرم و كمال گرا . شما بوديد چي به شوهرتون ميگفتين كه جنگ اول به از صلح اخر باشد . و در ضمن خودم خيلي هم ماخوذ به حيا و مهارت اينو ندارم برا خودم حد و مرز داشته باشم مثلا امكان داره پدر شوهر بگه پاشو پا ميشم ، يا بگه بشين ميشينم .
در كمال تعجب ميبينم ، تماااام نگرانيهايم بيخود بود !!!!!!!سالهاااارا در حسرت ، روزهاااا را در نگراني گذراندم در حاليكه ميتوانستم دوست بدارم و لذت ببرم
دوست دارم عروس مثبت و موفقي باشم . برام مهمه در چشم شوهرم زن با حيا و نجيبي باشم ، حاضر نيستم هر گونه رفتار و كلامي داشته باشم فقط به اين خاطر كه از عهده پدر و مادرش بر نميام
در كمال تعجب ميبينم ، تماااام نگرانيهايم بيخود بود !!!!!!!سالهاااارا در حسرت ، روزهاااا را در نگراني گذراندم در حاليكه ميتوانستم دوست بدارم و لذت ببرم
شدی صاحب هر بند دلم 😍شدی روز و شبم ماه دلم 😍مهمون کوچولوی دلم خیلی خوش اومدی به زندگی مون🥺خدایا شکرت. خدایا خودت مواظب مسافر کوچولوم باش😍02/6/13 بیبی چکم مثبت شد😍
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مادر شوهر كدخدام راضي نميشه ، اخه دوست داره عروس برِ دستش باشه .! حالا خوبه اون جاري م زبان درازي داره و زياد گوش به حرفش نيست و براي كارهاي منزل هم زبر دسته . در حاليكه من بر عكس اونم .
در كمال تعجب ميبينم ، تماااام نگرانيهايم بيخود بود !!!!!!!سالهاااارا در حسرت ، روزهاااا را در نگراني گذراندم در حاليكه ميتوانستم دوست بدارم و لذت ببرم
بگو عزیزم تو که خودت میدونی من چقدر پدر و مادرت رو دوست دارم اما متاسفانه من توانایی این موضوع رو ندارم مخصوصا که بچه نوجوان دارم یه وقت حرفی حدیثی چیزی پیش بیاد مادر و پسری حلش میکنیم اما نمیخوام جلوی کسی این موضوع پیش بیاد
مثلا چي به شوهرت ميگي . خانواده شوهرم يه جورين . شوهرم حاضره از زن بگذره اما پشت سرش نگن بي غ ...
عزیزم من 7سال با خانواده ی شوهرم زندگی کردم و 7 سال از بهترین سالهای عمرم همش با جنگ و دعوا و مزاحمتها و دخالتهای بیجای مادر از خدا بیخبرش گذشت، الهی خدا ازشون نگذره
بگو عزیزم تو که خودت میدونی من چقدر پدر و مادرت رو دوست دارم اما متاسفانه من توانایی این موضوع رو ند ...
البته شوهرم ميدونه چه اعجابي ن پدر و مادرش ( مادرش حتي تو كارهاي مردانه ي شوهرم هم دخالت ميكنه . ) ولي خودشون يه دقيقه دعوا ميكنن ، دقيقه بعد هيچي تو دلشون نيست . ولي من حاضر نيستم احترام از بين بره .... مادر شوهرم چشماشو زوم ميكنه رو دستهاي من ... از هر ثانيه كارهايي كه انجام ميديم انتقاد ميكنه
در كمال تعجب ميبينم ، تماااام نگرانيهايم بيخود بود !!!!!!!سالهاااارا در حسرت ، روزهاااا را در نگراني گذراندم در حاليكه ميتوانستم دوست بدارم و لذت ببرم