امروز زنداداشم بهم گفت کیمیا توروخدا بیا یه کاری کن من الان چند روزه مامانم مریضه کیارش(داداشم) هم نمیزاره برم پیش مامانم گفتم چرا گفت باهاش دعوام شده نمیزاره برم اونجا منم زنگ زدم به داداشم گفتم منو باران(زنداداشم) امروز باهم میریم خرید گفت باشه اشکال نداره رفتیم یه سر به مامانش زدیمو برگشتیم تا برگشتیم داداشم به زنداداشم گفت بیا تو اتاق حالا نمیدونم چجوری فهمیده بود ما رفتیم اونجا یه پنج دقیقه بعد دیدم از تو اتاق صدا جیغ و گریه میاد رفتم تو اتاق زنداداشمو فرستادم بیرون به داداشم گفتم تو غلط میکنی دست رو دختر مردم بلند میکنی مگه خریدیش که نزاری اینور بره اونور بره خلاصه خیلی باهم دعوا کردیم من پیشونیم کبود شد کرم پودر زدم که همسرم نفهمه ولی دیگه حواسم نبود رفتم صورتمو شستم همسرم فهمید گفت چی شده منم دیگه قضیه رو گفتم الانم رفت که بره پیش داداشم گفت گ*وه خورده دست رو تو بلند کرده الانم هر چی به داداشم زنگ میزنم بهش بگم فرار کن گوشیشو خاموش کرده الان من نگران داداشم نیستم نگران زنداداشمم خیلی زن آبرو داریه همسن منه دوست ندارم آبروش بره وگرنه داداشم عین خیالش نیست براش مهم نیست تروخدا بگین چیکار کنم