صبح ساعت 10 و نیم شوهرم زنگ زد مادرش گفت داریم میایم اونجا اونا تو یه شهرن ما یه شهر دو ساعت فاصلمونه یه خواهر شوهر همسن خودم مجرد و برادر شوهر مجردم و مادرش خونه بودن الان رسیدیم هر چی چشم چرخوندم و بو کشیدیم چیزی نفهمیدم بعد شوهرم پرسید چی هست بخوریم خیلی رک میگن هیچی درست نکردیم تخم مرغ واسه خودتون درست کنین 😑😑😑😑😑😑😑😑شوهرمم گفت هیچی نمیخوریم بعد به من گفت پاشو بریم کوهی چیزی بعد مادرش اینام اومدن شوهرم رفت یه مرغ خرید ببریم کباب کنیم واقعا جای تاسف دارن
گر نگهدار من آنست که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ❤️
مادر شوهر منم همینطوره خیلی بدم میاد از آدمای بی فکر مگه چه کاری داره یه کم برنج و خورشت برای ...
ببین من خیلی وقتا بوده راس 12 رفتیم خونه مامانم واسه ساعت 1 بهترین غذا رو درست میکنه میزاره جلوت ولی اینا الان به شوهرم گفتم حداقل یه کته ای چیزی درست میکردن
گر نگهدار من آنست که من میدانم، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ❤️
آخه عزیزم خونه پدر و مادر هم دعوت میخواد؟ بزرگتری گفتن مثلا، خب در خونه بزرگتر باید به روی بچه ش با ...
عین مادرشوهر من..اوایل زندگی همینطور رفتیم برا ناهار.... چندبار گفت من دوست دارم کسیرو دعوت کنم بیاد خونم...دیگه من بدون دعوت نرفتم برا ناهار و شام..اونم سالی دو یا سه بار فقط بچشو دعوت میکنه....