دو سه روزه حالم بده دیشب خیلی عجیب یهو گردنم درد گرفت و دیگه ول نکرد قبلش گفتن بریم باغ خاله ی همسرم منم یا مادر شوهر و پدر شوهر رفتم
تو باغ هم به همسرم ابراز کردم گردن درد دارم اما چون با ماشین پدر شوهرم بودیم و اگه با ماشینشون برمیگشتیم بدون وسیله میشدن به خودم اجازه ندادم بخوام اینکارو بکنم خلاصه ساعت ۱ شب رسیدیم خونه همسرم میدونست مادر و پدرم خواب هستن گفت بیا خونه خودمون نخوای وسط شب مامانت و بیدار کنی (هرچند که بیدار هم نمیشد برای منکاری بکنه سابقه داشتم.....)همون موقع من به مامانم پیام دادم که حالم خوب نیست و ساعت ۷ میام خونه
من رفتم منزل همسرم بنده خدا مادر شوهرم تا نیم ساعتی گردنم رو ماساژ میداد و پماد میزد بعدشم همسرم تا ساعت ۳ و ۴ با کیسه آب بالا سرم بود میخوام ببینید اوج حال بدم رو.....
بعد از اون ساعت ۴ دیدم مامانم داره زنگ میزنه ک آره تو به کی گفتی مننمیام خونه؟گفتم پیام دادم ک حالم خوب نبود گفت ساعت ۱ پیام دادی وقت پیام دادنه ؟ گفتم همون موقع رسیدیم ک گفتن بمونم نیام بیدارت کنم ....گوشی و روم قطع کرد🥺پیام دادم توضیح دادم ک فقط نمیخواستم بد خوابت کنم اما بازم گفت تو باید بگی اشتباه کردم ساعت ۱ وقت پیام دادن نیست!!! با همه ی این اوصاف یک کلمه نپرسید حالت چطوره؟ خوبی؟ خیلی درد داری ؟
هیچی!حتی یک کلمه همنپرسید
البته قابل ذکره ک پدر و مادرم در حال جدایی هستن