یه خاستگار اومده برام که دیدمش حسی بهش ندارم بدم نمیاد ازش ولی خوشمم نیومد کاملا خنثی از یه طرف من قصد ازدواج ندارم یعنی کلی ارزو دارم این که برم تهران و اونجا ادامه تحصیل کنم و کلی کارایی که تو رویا باهاشون زندگی کردم مثل رفتن به خیابونای انقلاب و رفتن به کلاسای نویسندگی و تکمیل زبان و.... حس میکنم با ازدواج پا بند میشم و به هیچ کدوم نمیرسممم به هیچ کدوممممممم ...
موقعیتش خوبه شغلش خوبه خانواده اش خوبن ولی من خیلی دودلم خانوادم راضین اما من نه راستش خیلی دو دلم ۲۴ سالمه امروز قبل خاستگاریه رسمی برنامه گذاشتن که ما همو ببینیم و دیدیم همش دعا دعا میکنم بگه من این دختره رو نمیخوام و ادامه پیدا نمیکنم به خانوادم بگم میگن دلیل منطقی بیار میگم عاقا قصد ندارمم میگن این که نشد منطق سنت میره بالا کیفیت خاستگارا میاد پایین شما جای مادر و یا خواهره من چ کنم