من همیشه این حرف از مامان بزرگم تو ذهنم بود والان دارم زجر میکشم که بخاطر همین اتفاق لعنتی که برام افتاد باید تمام ارزوهامو ببوسم بذارم کنار و همین الانش پشیمونم ازاینکه چرا اینجوری شد فکن از الان عذاب بکشی چه برسه چندساله دیگه
نه نمیخوام بهش فکنم امابعد اون قضیه اصلی که اتفاق افتاد که کامل ربط داشت به اونا وضربه ی اصلی رو اونجا خوردم که ۶ماه کلا همچیمو از دست دادم که بخوام بگم خیلی طولانیه سرت درد میگیره.اما بعد اون اتفاقات ریز به ریز بد داره میفته مثلا کوچکترینش اینکه موهای من تاخط باسنم بود نمیخوام بترسی اما من میرم حموم ومیام حس میکنم کنار گوشم یهدچیز سنگینه میبینم تمام موهام چسبیده به هم مثل یه تیکه سنگ شده شاید بگی دارم دروغ میگم اما این اتفاق افتاد هرکار بگی کردم انواع ماسک ارایشگاه بردم ده روز کامل من خداشاهده چون نمیخواستم کوتاه کنم عاشقشون بودم به یه سمت میخوابیدم روشون نمیشد بخوابی چندتا دکتر بردم هر سه تاشون بهم گفتن تو حتی اگه چندماهم شونه نزده باشی هراتفاقی افتاده باشه اینجوری نمیشه برو سرکتاب باز کنه یه چیزی بود گرفته به موهات خیلیه یه دکتر اینو بگه کاری به حرف اون نداستم خودم میدونسم بخاطر چیه از ۶ماه پیش اومده بود سرم اما اینکه تمومی نداره عذاب اوره وخیلی الکی من همه موهامو چیرم
