مامان منم دیده بود چندسال پیش باباش و اقابزرگم باشه میاد ت خوابش تا یه جایه بی نهایت سرسبزه و وسط یه رودخونه ت قایق نشستن میگفت بهشت بوده برا خودش
بعد اقا بزرگم بهش میگه ک یه روزی میام میبرمت پیش خودم و خلاصه حرف زدن 
مامانم بعد از اون دیگه خوابشو ندیده