رفتمو و امضا کردم که شکایتی ندارم و از اتاق بازپرسی رفتم بیرون و حسامم دنبالم راه افتاد می گفت برا چی شکایت نکردی... من شکایت دارم.. زندگی منم نابود شده چرا به جای من تصمیم گرفتی؟
برگشتم سمتش و گفتم قبلا گفتم همه رو می بخشم اگه شکایت داری به من ربطی نداره
چن روز بعد رفتم دادخواست طلاق دادم اون زندگی از نظر من مختومه بود خانواده ی حسام اومدن برا معذرت خواهی و گفتم من همه رو بخشیدم اما می خوام گذشتمو فراموش کنم