اول از همه بگم که خیلی خیلی خیلی زیاد سختی کشیدیم و داریم میکشیم هنوز بهم نرسیدیم ولی خب دوست دارم که تعریف کنم و هر کسی مثل منه قوی بشه ...
قضیه برمیگرده به ۷ سال پیش که من ۱۱ سالم بود الان ۱۸ سالمه از بچگی عاشقش شده بودم وقتی که بابا بزرگش فوت کرده بود تو مراسم عزا و ... بیشتر میدیدمش اینم بگم فامیل هستیم اونم بچه بود سه سال از من بزرگتره
خلاصه همینجوری تو دلم قوربونش میرفتم نمیدونستم عشق چیه ولی خب به گمان خودم خوشم میومد ازش ...
خانواده هامون اون زمان خیلی رفت و آمد نداشتن مگه اینکه تو مراسمی جایی میدیدمش
هر موقع هم جایی دعوت میشدیم و میدونستم اونم هس دیگه انگار لیلی میخاد بره پیش مجنون اونجوری خوشحال میشدم اونم خبر داشت من ازش خوشم میاد یعنی انقد به این و اون گفته بودم از رو بچگی و بیعقلیم که بهش رسونده بودن ولی اون اصلا تو این فازا نبود اعتنا نمیکرد من و ...
ولی بازم همچنان ازش خوشم میاد اما نمیفهمیدم عشقه اگرم بود خیلی زیاد نشده بود طوری بود که حتی اگر با دختر عمه هام خاله بازی میکردیم شوهر من فرضی اون بود 🤦🏻♀️😂گذشت و گذشت که خب چون زیاد ندیده بودمش انگار رفته بود از ذهنم بعد رفتم کلاس هفتم ...خونمون بردیم شهرک بالا شهرمون که خونه اونام همونجا بود ... چند کوچه بالاتر از خونه ما که دیگه باز همونجا با دیدنش دل من جرقه زد به بهونه بازی با دوستام میرفتم میدیدمش ولی بازم من و اعتنا نمیکرد نه که از من خوشش نیاد ها کلا فازش رفیق و تفریح این چیزا بود ....
دوسال اونجا زندگی کردیم و منم دلم خوش بود به همین دیدنای دو دقیقه ای اونم از دور ... تا اینکه باز خونمون عوض کردیم بخاطر رفت و آمد ..رفتیم داخل شهر
باز من غصم گرفته بود که نمیتونستم ببینمش ولی خب دیگه بچه بودم و بازم گفتم بزرگ بشم یادم میره اونجا کلاس نهم بودم .... تا اینکه یکی از فامیلامون عروسی داشتن و بازم اونا دعوت بودن منم خوشحال ترین 🤭🤭😍اینم بگم من از مامانش شنیده بودم که اون دختر مو بلند و اندامی دوست داره که من دقیقا برعکس بودم 😂 چاقققق بودم و موهامم به قول خودم قارچی کوتاه میکرد مامانم 😂زشت نبودما ولی ایده آل اون نبودم ....
تا اینکه فهمیدم چی دوست داره ..موهام الان بلنده و اندامی همونطور که اون میخاد هستم ... خلاصه
رفتیم عروسی و منم خودم و خوشگل کرده بودم از در تالار که وارد شدم این آقای خوشتیپ و با کت و شلوار دیدم باز من دلم رف 🤦🏻♀️🤦🏻♀️😏 دست و پام شل شد و استرس گرفتم ولی همچنان اون من و اعتنا نمیکرد 😂
دیگه رفتیم داخل تالار اینجا زن و مرد جدا هستن
رفتیم و من حواسم پیش اون بود ولی نمیشد برم ببینمش که حیف شد ...
اون شب که گذشت ولی خب اونم یجوری من و نگا میکرد ولی نه بد چشم باشه چون میدونست من ازش خوشم میاد مثلا میخاست بگه من برام مهم نیس 😂
خلاصه گذشت و من تو اون سن گوشی اصلا نداشتم بابام میگف باید بری دانشگاه و فلان ... منم گریه و زاری که گوشی میخام کلاس دهم بودم اونجا برام گوشی گرفتن و مدرسه هاهم اونجا بخاطر کرونا مجازی شده بود
و بله من گوشی گرفتم و اینستا نصب کردم و انقد اسمشو میزدم که مثلا پیجشو پیدا کنم ولی لامصب پیدا نمیشد که ... تا اینکه از پیج داییم پیداش کردم از تو فالووراش 😏زرنگ بودما ...پیداش کردم و عکساش میدیدم چه حالی میکردم 😂🤦🏻♀️ هی دلم میخواست پیام بدم ولی روم نمیشد میگفتم اگر پیام بدم راجبم بد فکر میکنه
رفتم فالوش کردم ... دیدم چند ساعت بعد اونم من و فالو کرد انقدرم خنگ بودم فکر میکردم چون فالوم کرده حتما دوسم داره ،😂😂
واییی رفتم بهش پیام دادم که میدونستی خیلی خری
🤦🏻♀️🤦🏻♀️بعدش سین زد بعد چند دقیقه نوشت چی
منم نوشتم خیلی خری اونم نوشت مرسی از لطفت 😂
چیزی برا گفتن نداشتم بعدش نوشتم شناختی من و نوشت مزاحمی فکنم برو مزاحمم نشو 🤦🏻♀️😂 خاک تو سرم
دیگه گفتم من عاشقتم و فلان و این چیزا گف برو تو سنی نداری عشق چی کشک چی
گفتم تو مگه من و دوست نداری گف چرا دوست داشته باشم گفتم پس نداری گف چی میگی مگه عشق الکیه و اینا ...گف من عاشق خودم و خانوادمم گفتم اگر عاشق دختر بشی چی گف اعتقاد ندارم و نمیشم ..
گفتم باشه همش پیامش میدادم میرفتم رو مخش تا اینکه بلاکم کرد 🤦🏻♀️ بلاک کرد و باز بعد یروز انبلاک کرد
منم پیامش ندادم دیدم خودش پیام داده چی شده دیگه مزاحم من نمیشی گفتم بیام چی بگم بعدش خندید
گف اوازت همه جا پیچیده که از بچگی عاشق من بودی
گفتم عه مگه میدونی اونم گفت کسی نیس ندونه
تا اینجا خوندین لایک کنین بقیشم بزارم