2777
2789

از ماجرای مطلع الفجر پنج سال گذشت. در زمستان سال شصت و پنج درگیر عملیات كربلای پنج بودیم. قسمتی از كار هماهنگی لشگرها و اطلاعات عملیات با ما بود. برای هماهنگی و توجیه بچه های لشگر بدر به مقر آنها رفتم. قرار بود كه گردان های این لشگر كه همگی از بچه*های عرب* زبان و عراقی های مخالف صدام بودند برای مرحله بعدی عملیات به شلمچه اعزام شوند. پس از صحبت با فرماندهان لشگر و فرماندهان گردان*ها، هماهنگی*های لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم. از دور دیدم كه یكی از بچه های لشكر بدر به من خیره شده و همینطور جلو می*آید. آماده حركت بودم كه آن بسیجی جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را دادم و بی مقدمه با لهجه عربی به من گفت: "شما درگیلان غرب نبودین؟!" با تعجب گفتم: "بله" فكر كردم حتماً از بچه های همان منطقه است. بعد گفت: "مطلع الفجریادتان هست، ارتفاعات انار، تپه آخر" مقداری فكر كردم و گفتم: "خب!؟" گفت: "اون هجده عراقی كه اسیر شدن، یادتون هست" با تعجب گفتم:"بله، شما؟" باخوشحالی جواب داد: "من یكی از اونها هستم" تعجبم بیشتر شد و پرسیدم:"پس اینجا چیكار می*كنی؟!" گفت: "همه ما هجده نفر توی این گردان هستیم، ما با ضمانت آیت الله حكیم آزاد شدیم چون ایشون ما رو كامل میشناخت و قرار شد بیاییم جبهه و با بعثی ها بجنگیم" گفتم: "بارك*الله ، فرمانده شما كجاست؟" گفت: "اون هم تو همین گردان مسئولیت داره و الان داریم حركت می كنیم به سمت خط مقدم". گفتم: "اسم گردان و اسم خودتون رو روی این كاغذ بنویس، من الان عجله دارم. بعد از عملیات میام پیشتون و مفصل همه شما رو می بینم" همینطور كه داشت اسامی بچه*ها رو می نوشت سئوال كرد: "اسم اون مؤذن چی بود؟ گفتم: "ابراهیم، ابراهیم هادی" گفت:" همه ما این مدت به دنبال مشخصات او بودیم و از فرماندهان خودمون خواستیم حتماً اون رو پیدا كنه، خیلی دوست داریم یكبار دیگه اون مرد خدا رو ببینیم". ساكت شدم و بغض گلویم رو گرفت. سرش رو بلند كرد و نگاهم كرد. گفتم: "انشاءاللهتوی بهشت همدیگه رو می بینید."

هر وقت این پیام به چشمت خورد به نیت ظهور یه صلوات مهمون میکنی؟🌺

خیلی حالش گرفته شد. اسامی رو نوشت و به همراه اسم گردان به من داد و من هم سریع خداحافظی كردم و حركت كردم. این برخورد غیرمنتظره خیلی برایم جالب بود. تا اینكه در اسفندماه با پایان عملیات كربلای پنج بسیاری از نیروها به مرخصی رفتند. یك روز داخل وسایلم كاغذی را كه اسیر عراقی یا همان بسیجی لشگر بدر نوشته بود پیدا كردم. چون كارم زیاد نبود رفتم سراغ بچه های بدر، از یكی از مسئولین لشگر سراغ گردانی را گرفتم كه رویكاغذ نوشته بود. آن مسئول جواب داد: "این گردان منحل شده" گفتم: "بچه*هاش رو می خوام ببینم". فرمانده ادامه داد:"گردانی كه حرفش رو می زنی به همراه فرمانده لشگر و یك سری از بچه ها جلوی یكی از پاتك های سنگین عراق رو در شلمچه می گیره و چند روز مقاومت می*كنه. تلفات سنگینی رو هم از عراقی*ها می گیره ولی عقب نشینی نمی كنه." بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: "كسی از اون گردان زنده برنگشت". گفتم:"آخه این هجده نفر جزء اسرای عراقی بودن كه اسماشون اینجاس. من اومده بودم كه اونها رو ببینم."آمد جلو و اسم ها رو از من گرفت و به شخصی داد و چند دقیقه بعد هم آن شخص برگشت و گفت: "همه اینها جزء شهدا هستن". دیگه هیچ حرفی نداشتم، همینطور روی صندلی نشسته بودم و فكر می كردم. با خودم *گفتم: "ابراهیم با یه اذان چه كار كرد، یه تپه آزاد شد. یه عملیات پیروز شد. هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتن" بعد یاد حرفم به آن رزمنده عراقی افتادم: " انشاء الله در بهشت همدیگر رو می*بینید." بی اختیار اشك از چشمانم جاری شد. بعد هم خداحافظی كردم و آمدم بیرون. من شك نداشتم كه ابراهیم می دانست كجا باید اذان بگوید تا دل دشمن را به لرزه دربیاورد و آنهایی را كه هنوز ایمان در قلبشان باقی مانده هدایت كند.

مآخذ :کتاب سلام بر ابراهیم صفحه 135

هر وقت این پیام به چشمت خورد به نیت ظهور یه صلوات مهمون میکنی؟🌺

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

لطفا ب نیت منم بخونید😭🥺

روزهای سختم که تموم بشه روی شونه خدا میزنم ومیگم از من که گذشت اما با هیچکدوم از بندهات اینجوری نکن خیلی سخت گذشت....تو رو خدا خیلی دعام کنید انشالله من و عزیزانم به جمیع حاجات دلمون برسیم و خدا دلمونو شااااد کنه انشالله 🥺🙏😭😭😭

التماس دعا برا منم بخونید

عزیزان هر روزتون به رنگ عشق ❤       ‌‌ آرزو میکنم امروز مرغ آمین بیاید و بر آرزوهایتان آمین بگوید🙏                      امضای خدای مهربون پای همه ی آرزوهاتون❤                                  برای سلامتی همه ی بیمارا سه بار بگو " بسم الله الرحمن الرحیم بحق بسم الله الرحمن الرحیم "                               شاد و سلامت باشید 🌹
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز