بعد از ظهری من و شوهرم و دخترم کنار هم خوابیده بودیم من فقط یه لحظه احساس کردم شوهرم بلند شد رفت یهو صدای فریادش اومد با یه حالت تعجب وحشتناکی گفت این دیگه چی بود؟؟؟ بسم الله الرحمن الرحیم.
من انقد ترسیدم یهو از خواب پریدم سر جام خشک شده بودم فقط داد می زدم می گفتم چی بود چی دیدی چی شده
حتی نمیتونستم از سرجام بلند شم اون لحظه هزار تا چیز از ذهنم گذشت که شاید خدایی نکرده خون رفته از بدنش یا چیزی تو بدنش دیده واسه همین یهو خیلی ترسیدم
دخترم هم از خواب پرید الهی قربونشش برم ترسیده بود فقط به من نگاه می کرد منم انقد منگ و گیج و ترسیده بودم حضورشو نمی فهمیدم
تا شوهرم جواب داد گفت موش دیدم تو دستشویی
من خیلی خیلی می ترسم از موش هی گفتم چی داری می گی ما طبقه چهارمیم مگه میشه گفت آره منم خیلی تعجب کردم ولی شک ندارم دمش رو دیدم انقد شوکه شده بودم که اینجا چی کار می کنه نتونستم بگیرمش فرار کرد
منم ترسیده بودم گفتم من نمیتونم اینجا بمونم منو ببر خونه فلانی خودت بیا پیداش کن من چطوری دستشویی برم دیگه
خاک تو سر من انقد گیج بودم حواسم به دخترم نبود