سلام
من چون کسیو ندارم که باهاش حرف بزنم اینجا پیام میزارم
سال۹۷مجازی با کسی اشنا شدم و سه ماه بعدش اومد خواستگاری و با مخالفت های شدید عقد کردیم از فردای عقد من روز به روز چیزای جدیدی دیدم و هیچی نگفتم به هیچکس چون همه مخالف بودن و من خودم پافشاری کرده بودم
همه رو درون ریزی کردم ، اینکه سه سال بیکار بود و من گاهی پولش میدادم، سیگار میکشید، بددهن بود، خانوادش هم همینطور ، هیچکدوم یه ذره ادب در کلام نداشتن، اینم با خانوادش بد بود، تو وسایلاش قرص ترک اعتیاد پیدا کرده بودم و کلا اخلاقایی که من دوس داشتم نداشت، پای چشمش هم هر روز از روز قبل گودتر و سیاهتر میشد.
خلاصه اینکه ما سه سال عقد بودیم و با خفه بودن من الان سه ماهه اومدیم سرخونه زندگیمون، تا به امروز من همش سنگ آسیاب بودم و درون ریزی کردم بخاطر حرف مردم و اینکه دوس ندارم برگردم خونه بابام ، امروز ریختم بیرون و گفتم میخوام مستقل زندگی کنم و اگه از صبح تا آخر شب بکوب کار کنم از این زندگی بهتره، تو این مدت من اعصابم خیلی ضعیف شده و با کوچکترین تلنگر و حرف گریه ام میگیره، اونم فقط پاشد گفت چه مشکلی داری مگه و درست میشه همه چی و پا شد رفت.
دوستان شما بودین درست میکردین؟