سلام من ۲۰ سالمه بعد از تقرریبا ۱۱ سالگی رو پسر دایی مامانم کراش زده بودم چون بیرون که میرفتیم هی زل میزد تو چشمامو حتی کلاس پنجمم دستشو انداخت دور گردنم با هم حرف زدیم از اونموقع حس بهش پیدا کردم مثلا هر وقت من میخواستم برم خونه اونم فوری یک دقیقه بعدش سوییچو میگرفت میرفت خونه یا مثلا هی رفتارامو تقلید میکرد بعد چند وقت پیش رفته بودیم بیرون بعد مادرجونم گفت کبریت بده بهش منم به طور ناخوداگاه پرت کردم جلوش اونم گفت مگه جلو سگ میندازی بعدم اون رفت جایی موقع برگشت با موتورش بهم برخورد کرد از عمد گاز دادگفتم هی اونم اخم کرده بود پیشتر گاز داد جوری که انگار میخواد بزنه بهم هیچی دیگه منم دلخور ولی به این نتیجه رسیدم که عشقای نوجوونی ۹۰ درصد الکیه البته طبیعیه ولی نباید زیاد جدیشون گرفت 👌😐
من نمیخوام مشکلاتمو حل کنی نمیخوام ناراحتی هامو باهات شریک شم خودم از پسشون برمیام ولی تو فقط اون آغوش گرمی باش که وقتی از جنگیدن خسته میشم، بهش پناه ببرم همین
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
نه که دوستت نداشته باشم...نه! فقط میترسم ازت..پیچیده ای! همونقدر که نداشتنت سخته...داشتنتم سخته!همونقدر که بلدی منو بخوندونی... بلدی اشکم رو در بیاری! همونقدر که مهربونی...همونقدرم بی تفاوتی! میدونی آدم نمیتونه کنارت اروم بگیره همون قدر که بلدی امن باشی و اروم ، ممکنه آدم رو پرت کنی ته دره:)
یه شب خواب دیدم میگن بین اون و پدرت یکیو انتخاب کن باورت نمیشه نصف شب پاشده بودم گریه میکردم که من نمیتونم بین اونو بابام انتخاب کنم...الان از کنارش عبور کنم نگاهش هم نمیکنم
عشق یکطرفه اینطوریه ک:اون چاقو گذاشته بیخ گلوت و داره میکشتت . .و تو همون لحظه میگی مواظب باش دستتو نبری :)