اولین حضورمن در خوابگاه دانشجویی و اولین اخر هفته دور از خانواده است کاشکی رفته بودم یه سر به خانوادم زده بودم سرپرست بهم گفت بمون تا عادت کنی ولی خیلی پشیمونم که نرفتم دلم برای همهچی تنگ شده خاطراتی که یه روز اصلا برام مهم نبود و ارزشی نداشت حالا شده همه ی فکر و ذکرم همه چیز اینجا برای من عجیب و عذاب آوره غذاها که میگن کافور داره فضای خوابگاه خیلی بی روحه بچه های خوابگاه کناریمون دیشب تا ساعت ۲/۵ اهنگ گذاشته بودن جشن گرفته بودن منم پراز غصه به عکسای خانوادگیمون نگاه میکردم. منو ودوستام دیشب همه دپرس😔😔