ب شوهرم چند روز پیش گفتن ک چون خونمون کوچیکه بعضی میهمان ها بیان خونه شما..امروز عصر ساعت ۵ دعوتی دارن و شوهرم تازه الان ب من گفت ..گفتم میبایس من زنه خونه ام ب من بگن چ ربطی ب تو..حالا خودت خونه رو جمع کن..درضمن روستا هستم و تمام وسیله هام داخل همین یه اتاقه..چکار کنم؟ و جالبه دوتا دختر ب شوهرم همچین خواسته ای رو گفتن ..نمیبایس ب من بگن؟
نمیدونم. اونا ک دختر بودن راحتتر با جنس خودش بودن. شاید گفتن خانومش قبول نمیکنه. ب آقا بگیم بهتره
سفارشات حنای شمارپذریفته میشود🌷🌷🌷 توصیف زندگی من 🙄کاربر خانوم ۲۳ سالمہ ،این بگم ب عشقـ ایمان ندارم دلم یه همدم میخاست ک همدمم مرد نبود ـاز همسرم متنفرم چون لیاقت منو نداشت ، اینو من نمیگم و از خودم تعریف نمیکنم این حرف های دیگرونہ چون از همسرم لطمہ خوردم هم چیزم تباه شد ـ،،، دیگه خونه پدرم ا رو نتخاب کردم برای همیشہ رو مهر طلاق ب شناسنامه ام بخوره دیگ بریدم ـ باورم نمیشد کارم ب طلاق برسه هنوز کار های دادگاهیم انجام میدم طلاق نگرفتم ،ولی کسی ازسرنوشت خبر دار نیس یہ دختر ناز دارم ک شب روزم با دخترمہ عاشق دخترمم و میبوسم روے دخترم را یه موضو ع منو نارحت میکنه همه میگن ببی فیس چون میگن بهت نمیخوره دخترت باشه 😬😐 چ خوبه دخترم بزرگ بشه با هم درد دل کنیم بعد مشکلات زندگیم عصبی شدم ب شدت خانوم مهربونی بودم هنوزم هستم ولی فکر گذشته میاد سراغم روح روانم داغون میشه دلم میخاد بمیرم این دعاے همیشگی منه این متن هارو براے این نوشتم چون دیگردون میگن بزاررامضات تا بشناسیمت منم احترام گزاشتم بهتون این بگم از رل و دوست پسررمتنفرم ـ لطفا برای ارامشم صلوات بفرس ممنونم رفیقــ ❤ــــــــــــبعد شش ماه دوستان اشتی کردم انگار شوهرم منو دزدید من راصی ب برگشت نبودم همین خستم زندگیم هنوز پاشیدس حالم بد میشه اون عنوان اولی از چند ماه پیشه ک خ نه بابا بودم ولی فعلا تو یه اتاق سه در چهار زندگی میکنم با شوهر ک کلی منو دق میده دخترم گاهی از ترس چشمای خوشکلشو با دستاش میبنده ک صحنه دعوای مارو نبینه شوهرم سگه تازه سگ بیابون شرف داره خدا نگه دار یه صل
میزنم گیتارو میخونم 😍🙃میزنی زااار و میدونی🙃من اینجوری خالی میشم 🙃🙃تو اینجوری نمیتونی😔🙃میرم تو ماشینو فقد با ی موزیک داد میزنم. میرم ولی یادت نره. برنده بازی منم 😏برو و دوراتو بزن. میرمو دور نمیزنم 😢😏
هنو ب من چیزی نگفتن..فقط شوهرم گفت چند روز پیش گفتن روز مراسم میهمانا بیان اونجا..ما مستاجر برادرشونیم..شوهرم میگه زشته..حالا من چجوری این خونه رو سرو سامان بدم اییییش
عزیزم درسته باید به شما میگفتن ولی شما هم حالا خانمی کن دوساعت وقت داری خونه را جمع کن ثواب دا ...
پس جمع کنم..چون مستاجر برادرشونیم شوهرم گفت یه بار میبینی گفتن از خونه برین بیرون...خیلی زورم میاد شوهرم ترسو عه و جواب هیچ کس رو نمیده..واقعا وظیفه منه ک راه بدم میهماناشون رو؟فقط چون مستاجر برادرشونیم؟