۱۳ سالشه کلاس هفتم بعد یهو گفت انگار یکی از دوستام تو یه گرو عضوم کردن برم ببینم چه گروهیه
یهو با این صحنه رو به رو شد
دوستاشم همسنشن
خدایی نگاه اینا😂
همتونو دنبال منفعت بودین دم از معرفت میزدین نادورسیا،مه هه هونام که اگر کسی یه پیاله او دم بها و زور ی بشکه آو وش میم ولی اگر خوم د تشنعی بمیرم کسی نی ی لیوان آو بیه دسم،و رستم چنین گفت به اسفندیار:گگه تو بچه ای یسی رو گپت بیار،ما لرا نمویم خوشم ازش اومده موییم باختمشه و نازاریت)ali)❤️🌌
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود 🖤🤍حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت 🖤🤍سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم🖤🤍سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت🖤🤍 تا سه بس بود که بشمرد و در دام افتد🖤🤍گفت ..یک گفت ..دو افسوس سه را دوست نداشت 🖤🤍من تو خط موازی ..؟ نرسیدن..؟هر گز دلم این قاعده هندسه را دوست نداشت 🖤🤍درس منطق نده دیگر تو به این عاشق که 🖤🤍 از همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت 🖤🤍تو میتوانستی به چشمانم نگاه کنی و گلویم را با چاقوی تیز بُبری و من میتوانستم در آخرین نفس از تو بخاطر خونی شدن دستهایت معذرت بخواهم ......🖤🤍 تاریخ در شب با الکل و زن نوشته شد 🤍🖤