بعد از چند لحظه که هی دیدم از رو نمیره و هی داره نگام میکنه من سرمرو انداختم پایین و رفتم پیش خالم
خاله م هم رفت یه بستنی از همون بستنی فروشی گرفت و باهم رفتیم دادیم دست اون خانوم با یه مقدار پول(توی کل اون لحظات اون خانومه همچنان رو من خیره بود و چند لحظه هم به همون نقطه ای که قبلا نگا میکرد نگاه کرد)