بچه ها بابام و شوهرم با هم رفته بودن مسافرت امشب برگشتن.
منم خونه ی مامانم اینا بودم.شوهرم هم با بابام اومدن اونجا و جاتون خالی شام خوردیم و خداحافظی کردیم بریم خونمون.
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.یهو نرسیده به چهار راه دیدم یه زن وایستاده کناز خیابون و علامت میده بنزین تموم کرده.
شوهرم داشت رد میشد گفتم نگه دار این خانومه کمک میخواد.
شوهرم زد رو ترمز و عقب عقب رفت تا رسید حدودا پیش ماشینش.پیاده شد و کمی بنزین بهش داد تا برسه دم پمپ.
بعد یهو شوهرم تا سوار شد گفت دیگه لازم نکرده از این دلسوزی ها بکنی؟گفتم چرا عزیزم ؟ چی شد مگه؟
گفت زنه پرسیده دوستته یا خانومته.گفتم ربطش به شما چیه؟گفت من یه شب کامل میام ششصد تومن.از بقیه قیمتم کمتره.
پاهام سست شد تو ماشین.
همش نگید مردها خائنن.
لعنت به همجنس های خراب و هرزه ی خودمون.
سرم درد گرفته.
واقعا چقدر بعضی ها پست و حقیر شدن.