سلام دوستان اگه کسی هست ک راهکار داره لدفا کمکم کنید
حدود دوساله ک نامزدم و کمتر از یک ماه دیگه عروسیمه
همه میدونی ک توی این شرایط هر دختری ب توجه نیاز داره از طرف کسی ک میخواد یه عمر باهاش زیر یه سقف زندگی کنه اما من اینطور نیستم
علاقه ای که نامزدم بهم پیدا کرد تو دوران کودکی به طور اتفاقی جرقه زد من به علاقه و دوست داستنش شک ندارم اما
از مدتی ک بحث تاریخ ازدواج پیش اومده داره خودشو از من دور میکنه سعی داره همه وقتش با دوستاش بگذره قرار های مختلف میزاریم برای پیک نیک رفتن خرید قدم زدن بیرون رفتن ولی دقیقا تو لحظه اخر میزنه زیرش و با بقیه وقت میگذرونه
میگم من خرید دارم دلم میخواد ب سلیقه تو باشه میای مگه اره ولی در نهایت میگه تو با مامانم برو
یه ماه کمتر مونده ب عروسیمون ولی وقتی میگم کارای عروسیمون و انجام بدیم میگه بزار بعد
کف ب دل خودم میزنم ک کار داره دلمو خوش میکنم به اینکه شب قبل خواب حتما حالمو میپرسه اما فقط یه خسته ام تو چرا درکم نمیکنی بهم میگه
من با همه خوبیاش و بدی هاش کنار اومدم اما دیگه کم اوردم
نمیتونم چون اصلا نمیخواد منو ببینه بود و نبود من دیگه براش فرقی نداره
دیگه اون ادمی نیست ک میشناختم
بنظر شما کدوممون مقصره ؟چ گلی ب سرم بریزم