من مامان بابام آبجیم دوماه مردم من 17 سالمه با داداش 5سالم خونه عموم میمونیم زن عموم خیلی با هم مهربون هست و عموم بچه هاشم همین طور امروز زن عموم فکر می کردم من خوابم داشت با داداشش حرف میزد که 22سالشه یه بار منو از بابام خواست بابام خیلی عصبی شد گفت دختر من هنوز بچس دورش بگردم بابامو خیلی هوامو داشت کجاست بدونه حالم چیه داشت میگفت فعلا خونه منن باهاش( منظورش من بود) خوب رفتار میکنم اعتمادشو جلب کنم بعدم یکم حالش بهتر شد تو عقدش میکنی سر پرستشم شوهر منه من راضیش میکنم دارم دیوونه میشم این همه محبتش به خاطر این کارا بوده منو بگو فکر میکردم میخواد تمام مهربونی مامانمو جبران کنه اما.... حتی گفت خیلی خیلی ارث از باباش براش مونده نگران نباش باید با ازدواج کنه خدایاااا چرا منو ییتیم کردی آخه من تو تمام تاپیک هام از زن عموم ممنون بودم اما الان چی کار کنم خدا فرار کنم با داداشم یا بگم عمو منو ببر خونه خودمون؟ 😭😭😭😭
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
آره بابا با کلی ارث الان باید هزارنفر دورش باشن نه فقط زنعمو
اونفدرم که نیست عموم شریک بابام بوده دو تا عمو دیگه هم دارم شریکش هستن عموم نمیزاره خونه داییم یا عمه یا هر کسی برم میگه اینجا خونه خودم امن تره بازم هر جور دویت دارید فکر کنید 😭🙂