آروم به داداشم گفت من شنیدم
خیلی ناراحتم خیلی کاش میشد بمیرم
فهمیدم منظورش به منه
من خواستگار دارم بخاطر بیماریم نمیتونم قبول کنم
بیماریمم نمیگم چیه
ولی چطوری بگم چی بگم که ناراحت نشه
بارها حرف گفته میگم تو دلت بگو میگه بده دعات میکنم میگم تو دلت دعا کن
اگر بخوام حرف دلمو بگم میگم والا منم از اینکه منو زاییدی همچین ننگی رو به دنیا آوردی راضی نیستم روزی هزار بار آرزوی مردن دارم
اون میگه کی میفهمه چ بیماری داری نگو
ولی من نمیتونم سر پسر مردم کلاه بزارم هر کسی حق یه زندگی آروم و بی دغدغه رو داره
من نمیخوام مثل یه تقاص وارد زندگی کسی بشم
وگرنه جفت گیری و تولید مثل و زندگی مثل حیوون منم بلدم
چ فایده وقتی عشق نیست و یکرنگی
اینم بگم مقصر دردام خودشونن
من از اول اینطوری نبودم