وقتی میرم بیرون عوض اینکه حالم بهتر بشه بدتر میشه شهر شما رو نمیدونم ولی من توی شهرم توی چهره همشهریام عید و خوشحالی عید نمیبینم ، بوی عید نمیاد انگار همه فقط نفس میکشن ، زندگی نمیکنن. ناامیدن 
دیگه ماهی قرمز و سنبل خوشحالشون نمیکنه بی تفاوت رد میشن تا زودتر به کار هاشون برسن. شادی عید و سال جدید توی رفتارشون نمیبینم
سال جدید براشون تکرار دوباره بهار و تابستان و زمستانه حال مردم جوریه که یکی گریه کنه همه میزنن زیر گریه
شایدم من اطرافم رو سیاه میبینم
کاش این سالی با اومدنش این غم و درد و رنج مردم کشورم رو بشوره و ببره و دیگه نبینم یه مرد با دیدن قیمت آجیل سرافکنده از مغازه بیرون بیاد