خیلی حالم بده پدرو مادرم حاضر نیستن من پیششون باشم هر چقدم پول میدم محبت میکنم بازم بهم میگن برو خونت
شوهرم هرروز با یکی لاس میزنه تو دنیا کسیو جز بچم ندارم نمیتونم ازش نگه داری کنم خستم خیلی خستم
میخوام خودکشی کنم ولی دلم واسه پسرم میسوزه تمام مدتی ک میخواستم تیغ بزنم به دستم بهم زل زده بود میخندید
به شوهرم گفتم حالم بده امشب بیا خونه اصلا واسش مهم نبود نیومد حتی زنگمم جواب نداد
به چ امیدی زندگی کنم وقتی مادرم وسیله هامو گذاشت تو کوچه امشب گفت برو خونت چون گفتم شوهرم پولیو ک بهت قرض داده میخاد گفت تو ادم نیستی نباید پولو بخاد به بابام گفتم برسونم خونم گفت باید پول اژانسو بدی بهم رسوندم و پول ازم گرفت خیلی دلم پره خیلی