سلام دوستان. امروز نزدیک اذان صبح یه خوابی دیدم میخام بدونم تعبیرش چیه؟
خواب دیدم شوهرم برگشته و میگه تو این دو ماهی که رفتی و دوتامونم شکایت کردیم برا طلاق واقعا پشیمونه و همش به من فکر میکنه. دستمو گرفت با روی گشاده منو برد خونه قبله رسیدن به خونه ازش پرسیدم آخه من جهازمو آوردم ازش پرسیدم بعضی وسیله ها که جز جهازم نبود با خودش برده گفت نه فقط پرده که گوششو خودتو موقع رفتن از خونه بریدی همونطوری مونده که باهم میریم به سلیقه تو عوض میکنیم. بعدش پرسیدم سیسمونی که خریده بودیم چطور؟ گفت اونا همونجور دست نخورده موندن وقتی این حرفو زد از خوشحالی داشتم بال درمی آوردم. همون لحظه یه مغازه لباس بچه دیدم که فقط چند دست لباس پسند کردیم ولی نخریدیم. بعدش رفتیم خونه بعدشم رفتیم بیرون برا گردش آبجی کوچیکه منم همراهمون اومد بدون اینکه همسرم ناراحت شه چون تازه آشتی کرده بودیم همسرم محکم دستمو گرفته بود و تو کوچه های خلوت وقتی آبجیم حواسش نبود هی ماچم میکردو قربون صدقم میرفت. یهو ابجیم برگشت گفت آبجی تو که میخاستی جدا بشی الان انقدر باهم خوبین به مامان میخای چی بگی شوهرت همه جا آبروش رفته! منم گفتم نمیدونم اما یه جوری باید مامانو راضی کردم به دفعه شوهرم گفت من برم پیش همکلاسیم اون سمته خیابونه که ناگهانی دیدش رفت دیدم طرف دختره که تو دانشگاه که منم میشناختمش انقدر ولی اصلا حسادت نکردم دیدم دختره انگاری که ناراحته وای شوهرم همش میگفتو میخندید هی هم به همه جای دختره دست میزد بعدشم دستای دخترو که دستکش سفید داشت گرفت بلند کرد وه دیدم دختره جفت دستاش از سرشونه قطعه بعدشم بیخیال با آبجیم که مامانمم اومد کنارم باهم رفتیم لب رودخونه نشستیم که شب شده بود و خیابونی که شوهرم با دختره بود ته اش به این رودخونه میرسید که باید از اونجا رد میشدیم میرفتیم خونه اما شوهرم انقدر لفتش داد که دره رودخونه رو بستن و اجازه تردد نمیدادن بلاخره اومدو به نگهبان گفت بزار رد شم اونایی که اونجا واستادن خانوممو خونوادش هستن که نگهبان اجازه داد بیاد. مامانمم ناراحت بود میگفت آبروتون رفته دوباره آشتی کردین. بعدش شوهرم گفت میبرمت یه شهره دور که کسی اذیتت نکنه که اسمه شهر رو تافا گفت که مثله یه روستا توصیفش کرد و گفت خودمم اهله اونجام. منم قبول کردم.
فکر میکنید تعبیرش چیه؟ ببخشید اگه طولانی شد
