سلام خانما حالم خیلی بده خیلی
گفتم تاپیک بزنم یکم درد دل کنم الان دارم با گریه مینویسم توروخدا برام دعا کنید
زندگی خیلی آرومی داشتیم خیلی منم دبیرستانی بودم ته دغدغم این بود نمره ریاضیم کم شد..
واسه داداشام زن گرفتیم زنای دوتاشون خیانت کردن(زناشون فامیل بودن) خیلی وارد این ماجرا نمیشم ولی سر این موضوع من بیماری اعصاب گرفتم توی 18 سالگی جوری که دستام توی حالت عادی خوب بودن ولی وقتی میخاستم بخابم درد میگرفتن واسه همین باید شبا همش بیدار مینشستم
ازین ماجراها گذشت تنها تلقینم این بود من قویم درست میشه
تا الان بازم بنا ب دلایلی داداشم ورشکست شده
حکم جلب و اینجور چیزا
مامانم بابام دوتاشون بیماری فشارخون دارن
جوش میزنن حالشون بد میشه
داداشم یه آدم کله شق که بدهیامو نمیدم میرم
زندان البته نداره هم بده تهش بتونه یک سومشو جور کنه حرف داداشمم اینه ولم کنید دست از سرم بردارین خودم هرکار باشه میکنم هرکار مامان بابامم بگن نمیکنه
مامانمم صبح تا شب میاد میشینه گریه میکنه هیچی نمیخوره انقدری با این کاراش بم فشار آورده دوشبه از تپش قلب خواب نمیرم اینکارارو میکنه
بابامم میشینه جوش میزنه میبینم دست پاش داره میلرزه تا مرز سکته میرم
هرچی حرف میزنم گریه میکنم میگم اینکار نکنین بام من فقط 19 سال دارم گناهم میگن ما چیکار ط داریم
هر. لحظه که اینجا نشستم منتظرم یکیشون حالشون بد شه ببرمشون باز بیمارستان این اتفاق سه چار بار بخاطر برادرام تا حالا افتاده و حال مامان بابام رو دست من بد شده و من مردمو زنده شدم
داداشام عین خیالشون نیست
اونی ک به پای مامان بابام پیر شد منم
من پارسال کنکور ندادم امسالم کل هدفم گزاشتم رو کنکور رو دبیری ک توی دانشجوی حقوق میدن و مستقل شم برای خودم ک با این اتفاقا من هیچی میدونم امسال نمیشم
میشه برام دعا کنین امسال معلمی قبول شم
میشه دعا کنید آرامش بیاد ب خونمون
بخدا پیر شدم دیگه💔