چن روز پیش عمه جونم زنگ زده بود ک وقتی میرین بیرون ب مام بگین باهم بریم.. امروز میخواستیم بریم ک شوهرم گف ب اونام زنگ بزن آماده بشن باهم بریم.
یکم خرید کردیم .. عمم هی میگف هیچی ب دلم نمیشینه
خلاصه خیلی از مغازه هارو نگا کردیم
شوهرش ی مانتو دید بش گف برو پرو کن ببین چطوره؟ عمم گف ن اون یکی خوبه شوهرشم برگشت گف ن اون چیه تو رو خدا برو ببینم.. یکم باش تند رفتار کرد و هلش داد داخل اتاق پرو
فروشنده هم ی زن جلف و جوون بود بعد اینکه عممو هل داد گف وای از دست این زنا اینو طلاق بدم راحت میشم.. اون زنه هم ب طرز چندشی با صدای بلن خندید...
رفتم دیدم عمم هم میخنده.. ولی راستش من بدجور ناراحت شدم..
تازه تو خیابونم جلو چش زنش ب بقیه تیکه مینداخت و عمم هم چیزی نمیگف