من وقتی بدنیا اومدم سطح مالیمون خوب نبود و مادرم بارداری خیلی سختی داشت.یه خواهر بزرگ تر از خودم داشتم که مادرم سر اون چون با خانواده پدرم رابطه خوبی داشت و خانواده پدرم کمکشون میکردن تا ۶ سالگی تو ناز و نعمت بزرگ شده بود و از پا قدم شوم من وقتی اونا فهمیدن ک مامانم حامله است و دختره رابطشونو قط کردن و دیگه کمک مالی از هیچجا نداشتیم.خلاصه به هر سختی بود بدنیا اومدم.تا وقتی که ۱۰سالم شد و پدرم در شرکت شوهر خالم کار کرد و واقعا شوهر خالم عوامونو داشت و کمک میکرد.بعد اون تازه مغنی زندگی رو فهمیدم.گذشت تا من ۱۳ سالم شد و شدم دوم راهنمایی.یع روز برای خرید یه چیزی به سوپری رفتم و یه پسر رو دیدم که قبلاً همسایمون بود تو خونه قبلی اون موقع زیادم خونمون میومد ولی خب من بچه بودم.بیشتر باهاش بازی میکردم تا فکر عشق و عاشقی.اولش نشناختم و بی تفاوت ولی اون شناخت.احوال پرسی گرمی کرد و منم چون سوپری بابامو میشناخت و میترسیدم مبادا بهش بگه برای همین سلام خیلی خشکی بهش کردم.فک کنم خودش متوجه دلیل این کارم شد و تا دم در خونه دنبالم اومد.وگفت ک من فهمیدم برای چی سرد احوال پرسی کردی.الان ک کسی نیست راحت باش منم از ترس بابام هیچی نگفتم و تند تر دویدم ولی خب آدرس خونمونو میدوست .رسیدم خونه نفس نفس میزدم چون بار اولم بود ک ی پسر اینحوری حرف میزد باهام.منم بچه مثبت بودم و درسام عالی بود.خلاصه یک هفته گذشته و من کامل اونو فراموش کردم تا یه روز ک داشتم میرفتم مدرسه دیدم یکی داره دنبالم میاد ولی محل ندادم.نزدیک مدرسه بودم ک دیگه صدام کرد و گفت بیا بریم تو این کوچه کارت دارم.منم بی عقل بودم و رفتم.ته کوچه هیچکس نبود خلوت خلوت.و رفتیم ته کوچه و متاسفانه بهم تجاوز شد
هستین بقیه رو بزارم؟یکم طول میکشه چون تایپ نکردم