هی دراون چخارماه که میگفت شب نمیام فرداش میرفتم میددیم اومده واین یعنی میخواست منتظر بود نقششو عملی کنه واخر قفل دروعوص کرد
گفت نمیخوام باهات زندگی کنم
اینو مشکل روحی داشت
چون گفته بود اگر درزمین مشغول نمیشدم اینقدر مسافرت میرفتم تاعمرم تموم شه از زندگیم راضی نیستم
این که گفت گفتم منومیبری گفت نه ومنم هیچ چیزی نگفتم که چرا چی شده
هنچی دست به دست هم داد که زندگی مو خراب کنه
تابستون خواب طلاقم رو دیدم همیشه خوابام درسته این خوابم درست دراومد اما اصلا محلش ندادم باورش نکردم
وگرنه شناسنانه و وسایل میاوددم مثل سند ازدواج
تا اینکه ازتیر خواب دیدم و آبان قفل درعوض کرد و دستمو از همجا بست فکر کن دوبار براش جنین کاشتم مشکل بچه دارشدن داشته باشه
واسفند رسما جدا شدم
چاره ایی نبود
با اون شکم وموهای ریختش
ففط من بودم که خیلی وابستش دلسوزش و محبتم طوری بود که به بچه داری محبت میکنی
وچقدرم لایق بود مرد ۴۸ساله
وخیلی نامردی کرد درحقم
وطوری فداکاری دراین سه سال کردم که نگو
و طوری امیدواری
کلا به موچی رسیده بود حاضر بود مجدد مهریه بده اما بامن که دلم براش سوخته بود قبولش کرده بودم زندکی نکنه
مهریه زت قبلی طی ده سال داد ومقداریشو پول وسرته شو هم اورد
امامال توافقی بود واز ۱۲۴ تافقط۲۵ تاشو قبول کرد
۲۵ رو قراره در ۲۵ قسط سالی دوتا بده
هر۵ماه یکی و ده سال مجدد مهریه بدع