من سال ۹۸ عروسی کردم و بیست سالم بود اونموقع و عید عروسی جاریمه که ۱۸.۱۹ سالشه.زمانی که عقد بودم مادرشوهرم انواع و اقسام گربه هارو واسم رقصوند ینی با شوهرم دعواش میشد مثلا ولی با من حرف نمیزد و تحلیلش این بود من پرش کردم و پسرش قبل زن گرفتن پیغمبر بوده . ضمنا بگم که متاسفانه شوهر من از بقیه برادراش وابسته تره به مادرش...ینی ما میخواستیم عروسی بگیریم نذاشت تالار بگیریم گفت خونمون بزرگه و خرج اضافس...شوهرمو راضی کرد و منم مخالف بودم ولی خوب آخرش قبول کردم. منو برده بود خرید عروسی از بس گدا بازی درمیاورد من فقط دو سه تا تیکه چیز برداشتم و هی میگفتم کافیه دیگه چیزی لازم ندارم که فقطططط زودتر برگردیم خونه . خلاصه به هرررر چی خواستیم بگیریم میدوئید البته شوهرم بهش میگفت بیا ها...تقصیر شوهرم بود. مثلا رفتیم واسه اتق فرش بخریم گفت من پول فرش اتاقتونو میدم ولی اونجا که رفتیم شوهرم هی به من میگفت کدومو میخوای و اینا و منم یکی رو انتخاب کردم ولی گفت چون این انتخاب کرده من پولشو نمیدم و بماند که چه دعوایی شد ... حالا بگذریم فقط خواستم چنتا مثال زده باشم. الان عروسی جاریم نزدیکه و خدا گواهه واسه هیچی نبردن اینو ... برادرشوهرم خودش با پدر زنش رفته تالار دیده و قرارداد بسته ...مثلا اومده گفته ساک و حوله میخوایم بخریم رو هم دو سه تومن میشه مال هر نفر در حالی که واقعا من میدونم این قدر نمیشه...آرایشگاه رفته بهترین منطقه شهرمون رو قرارداد بسته بعد گفته جاهای دیگه خوب درست نمیکنن آدمو ...تو این دو سه ماهم که نزدیک عروسیشون بود با مادر شوهرم یه بحثی کرد و به این بهانه پاشو نذاشته اونجا که این نتونه باهاشون جایی بره یا چیزی بگه ... کلا خیلی موذی و ریلکس هست .قراره بره خونه جاری دومیم زندگی کنن روز مرد زنگ زده بود به همون جاریم و گفته بود امروز روز مرده و روز علیه از طرفم به داداش علی تبریک بگو .... من و جاری بزرگمم فقط دهن باز به هم نگاه میکردیم ... ینی در این حد آینده نگره. تو جمع که میومد به زور به آدم دست مداد تو این مریضی بعد تو خیابون میدیدمش روشو برمیگردوند که مثلا ندیده منو ... ینی وقتی عقدش کردن گوشی نداشت حتی ولی از عقدش به این ور میره باشگاه پرورش اندام و لاغری...گواهی نامه گرفته ... و کلی چیزای دیگه که مادرشوهرم جرئت نداره حرفشو بزنه اصلا... بعد من کل خرجمو بابام میداد حتی کرایه تاکسیمو هر چیم خودم با پول خودم میخریدم این دق ورش میداشت دو روز باهامون قهر میگرفت...
حالا دلم میخواد همه ی اینا رو بهشون یادآوری کنم و هی کنایه بزنم به شوهرم ولی از طرفیم میگم گذشته و من الان بچه دارم و بهتره به فکر بچم باشم و آینده خودم ...ولی خدایی خیلی دلم میسوزه که با من اونطور بودن و با این اینطور. اصلا شما احتمالا میگید حسودی ولی من نمیدونم هر چی هست داره روزای بد گذشتمو میاره جلو چشمم