بیاین چند تا حرف بهم بزنیددددد حالم خیلی بده،در مورد تایپیک قبلی ام هست.من آدم بدی ام،من مقصرم،شوهرم همش میگه پررویی خداااا چرا منو پرو آفریدی چرا زبانم کوتاه نمیشه،چراااا...
خیلی دلم شکسته این همه حرف بهم زد از خونه بیرون ام کرد و باز منو برگرداند به خانه،این وسط،فقط آبروی من رفت...
هر کی منو دیده چی فکر میکنه با خودش...
کاش محو بشم از زمین
چی شده
من خودم دنیای خودم رو خراب کردم یعنی....
اون آدم عصبی است...
تند خو و ایراد گیره...
همیشه سکوت رو دوست داره
اگر اعتراض کنم یا باید گریه کنم ....یا باید درو وری بشنوم و مقصر باشم...آخرش هم حرف از نخواستن منه...
یه روز خوبه ده روز قهره...ضد و نقیص زیاد داره...
من هم مقصرم....من بلد نبودم چی کار کنم...فقط اون میخاد سکوت کنم،یه هفته ،دوهفته آخرش میترکم...یه چیزیهم میگم اونم دعوا راه میاندازه....
من چیکار کنم
یعنی زن های دیگه چجوری رابطه اشون رو مدیریت میکنند ک من بلد نبودم،
مهم نیست ک منو نمیخواد...دلیلش مهمه،مگه من چمه...چی کم گذاشتم،چیکار میتونستم بکنم ک نکردم...یکی بیاد بهم بگههههه
اره من پارسال حالم مثه توبود همین فکرای تورومیکردم
تاپیک قبلیتو خوندم. چرا همش میگی من مقصرم؟ من پروام؟ من ایراد دارم؟ مشکل شما نیست.
من تو زندگی تون نیستم ولی اگه همسرت به هر دلیلی شما رو میزنه توجیهی نداره. اگه توان جدایی داری و حمایت میشی و میتونی بچه رو بگیری به جدایی هم فکر کن شاید ضررش کمتر باشه. اگه نمیشه تلاش کن نه ببینی نه بشنوی.
برات دعا کردم و صلوات فرستادم. از ناراحتیت دلم گرفت. منم کلی مشکل دارم. شما هم تونستی برام دعا کن.
ممنون
بخدا با هزار تا خفت مثل سگ (بلانسبت) منو انداخته بیرون،توی ترمینال یهو بچه رو گرفته نمیده همین جور همه چی هم میگه،منم فقط گریه میکردم و میگفتم خدا همه اینا رو سر خودت هم بیاره،مگه من چیکار کردم،بعد دیگه آخرش عصبی شدم یه چیزی فحش دادم،خواست م برم ک اومد دست ام رو له کرد و خواست منو بیاره تو ماشین تهدیدم کرد منم بچه رو برداشتم و فرار کردم،توی ترمینال زنگ برادرش زدم ک خواهشا بعدا پشت سرم حرف نزدیند خودش منو آورده،دارم می رم،اونم حرف زد داشتم حرف میزدم حتما یکی صدامو شنیده ،همش میگم خدا آبرو منو هم برد نباید زنگ میزدم،بعد سوار اتوبوس شدم به بدبختی داشت حرکت میکرد بچه رو زدم زیر بغلم با دوتا ساک رفتم یعنی خورد شدم،زیپ چادرم پاره شد،خیلی دلم گرفت مثل کولی ها بدبخت بودم،حالا بماند تو اتوبوس برادرش زنگ زده،بازم مجبور حرف زدم ، آلان هی میگم خو چرا جواب دادی همه مسافر ها بشنوند،بعدم چرا شوهرم زنگ زد جواب دادم،چرا گفت پیاده شو پیاده شدم...الان محل نمیده،از قبل بدتر شده،موندم چی کار
بعد خونم با اینکه اجاره ای هست دلم تنگ میشه،من تو خونه خودم راحتم اگر این آقا اذیتم نکنه،خونه بابام خوشم نمیاد همه چیزش مشکل داره،،با حسرت به خونه و وسایل هام نگاه میکنم،دلم میگیره وابسته چه چیزایی شدم چجور برم،خونه کتونی کردم،تازه داشتم دل میبستم،کلی طرح جدید داشتم برای عیدم،
پسرم هم با پدرش خیلی خوبه،این مورد هم کباب میشم،ببرمش از محبت پدر دور میشه،خدایا بهم صبر بده،توی این زندان دووم بیارم
