2777
2789

شوهرخواهرم ازمون خواست چون بچه ندارن گفتن بچه تون رو بیارین یه روز پیش ما خونه ناهار بعد من و شوهرمم کار داشتیم نتونستیم بریم،شوهرم پسرمو برد بعد تا عصر اونجا بود.

یه ناهار داد جوجه به بچم همه جا خبر برد😔از همسایه بگی گفتی تا فامیل که نگاه کنین من به پسرشون جوجه کباب دادم😒نه اینکه ما نداریم بخوریما ولی خب اخه میگم چرا این کارو میکنن😐یه غذا داد همه جا خبر برد اه

دیگه نمی خوام با شوهرش رو در رو شم🙁به خواهرم چی بگم تا یه چیز میگم می پره بهم 😫

گذشتم از گذشته ای که گذشت...🍃

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

وااا😐

یه صلوات مهمونم میکنی مهربون؟❤اگه برای عضویت تو نی نی سایت یه آزمون شعور سنجی ازمون میگرفتن شاید الان خیلیا تو سایت نبودن😅اگه توی یه تاپیک باهات بحث کردم و توی یه تاپیک دیگه باهات گرم گرفتم بدون نشناختمت🤐توی تاپیکای صلوات تگم کنید❤کسی که طرز فکرش با تو متفاوته دشمنت نیست🙃اسم هدفاتو آرزو نزار چون آرزو یه چیز تقریبا محاله☺از شکستات درس بگیر و پر قدرت تر بجنگ واسه هدفات🤗تو دل آدما دنبال خدا بگرد نه ظاهرشون😊کاربری دست سه نفره🙃

بگو بچه ی من جوجه نخوردس مگه

وا

من ۵ سال بیماری روحی شدید داشتم.افسردگی بسیار شدید.جوری حالم بد بود که همه قطع امید کرده بودن و بجای آرزوی درمانم آرزوی مرگم رو می کردن.یه روز از این روزا تصمیم گرفتم که حالم خوب بشه و از تمسخر و تحقیر دیگران خودمو نجات بدم.حال من از اون چیزی که میشه تصور کرد خیلی بدتر بود.من بلند شدم با تکیه بر خودم و خدای خودم و زدم تو دهن تمام اون هایی که از شکست و نابودی من خوشحال بودن.من دوباره افتخار پدر و مادرم شدم.دوباره مایه ی فخر فروشی مادرشوهرم شدم.دوباره عزیز همسرم شدم.اینو یاد گرفتم که حال کسی عوض نمیشه مگر اینکه خودش بخواد.

شاید خوشحال بوده از ایکه میزبان پسر کوچولو بوده من خواهرم پسرام که میرن خونش بیشتر از وقتی خودم باهاشون هستم بهشون میرسع و همه جاهم میگه مرد شده مهمون خالش شده به خالش سرزده همچینم میگه مهمون دارم انگار دومرد گنده مهمونش بوده به نظرمن که ناراحت شدن نداره ذوق داشته

شاید خوشحال بوده از ایکه میزبان پسر کوچولو بوده من خواهرم پسرام که میرن خونش بیشتر از وقتی خودم باها ...

بچه های منم میرن مهمونی  

من ۵ سال بیماری روحی شدید داشتم.افسردگی بسیار شدید.جوری حالم بد بود که همه قطع امید کرده بودن و بجای آرزوی درمانم آرزوی مرگم رو می کردن.یه روز از این روزا تصمیم گرفتم که حالم خوب بشه و از تمسخر و تحقیر دیگران خودمو نجات بدم.حال من از اون چیزی که میشه تصور کرد خیلی بدتر بود.من بلند شدم با تکیه بر خودم و خدای خودم و زدم تو دهن تمام اون هایی که از شکست و نابودی من خوشحال بودن.من دوباره افتخار پدر و مادرم شدم.دوباره مایه ی فخر فروشی مادرشوهرم شدم.دوباره عزیز همسرم شدم.اینو یاد گرفتم که حال کسی عوض نمیشه مگر اینکه خودش بخواد.
چقدر حساسی خب اون برونگراست دوست داره تعریف کنه نشانه نداری شما نیست که

به چه چیز جالبی اشاره کردی همسایمون یه جورابم که میخره بع همه نشون میده دایم تعریف میکنه ولی من اصلا عادت ندارم همیشع میگفتم این چرا ایقد این چیزارو بزرگ میکنه

هن  یعنی انقدر خسیس که یک ناهار داده همه جا گفته همین یکبار بچه رفته بوده اونجا

بله😔تازه برای شوهرمم یه پیرهن گرفته بود هردفعه شوهرم می پوشه میگه اینو من برات خریده بودماااا🙄

گذشتم از گذشته ای که گذشت...🍃

بعضیا منظوری ندارن.کلاً اخلاقشون اینه

اگه همه راههارو رفتی و از شپش خلاص نشدی بیا تو پیج من یه محصولی دارم آب رو آتیش.قطره کیمیا دیگه معرف حضور خیلیا هست و ازش نتیجه گرفتن....آیدی پیجم در اینستاگرام :   yas_beauty.99
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792