دوازده سال قبل من مجرد بودم بعد داشتیم خود خواهرم در مورد یکی از دوستام پیامکی حرف میزدیم بعد اون دوستم یه مدت خیلی ازم اطلاعات میگرفت تابلو آمارم رو میگرف خواهرم میگف ببین کی گفتم این برا برادرش آمار میگیره منم همون حین اون زمان کارآموزی برای دانشگاه داخل یه اداره کارمیکردم داشتم جواب ارباب رجوع رو می دادم از صفحه پیامک خارج شدم از دوباره وارد شدم در حین حرف زدن با ارباب رجوع برا خواهرم پیام دادم دیگه نزدیکه خودم بهش پیام بدم دیگه خسته م کردی بگو دیگه خواهرم جواب داد آره بخدا تو نمیفرستی من بهش پیام می دم ارباب رجوع گیرداده بود الکی حرف می زد منم هم جواب اونو می دادم هم پیامک خواهرمو همین حین همون دوستم پیام داد خسته نباشی عزیز، منم فک کردم خواهرمه نوشتم درموونده نباشی خواهر ،بعد نوشت چه خبراحوال؟ باز من که اصلا روی اون دوستم نبودم توجه نکردم ودقت به صفحه گوشیم نکردم نوشتم هیچی خلاصه باید زن داداش بشم بعد با همون ارباب رجوع مشغول صحبت بودم اصلا توجه نکردم دیگه نه اون پیام دادنه خواهرم وقتی رفتم خونه تقریبا نزدیک اذان مغرب بود گوشیم زنگ خورد بعد اون زنگ که خاله م بود پیامکها را داشتم نیکا میکردم دیدم عجب فاجعه ای شده فک کنید من وحشتناک اونموقع ها کم رو بودم نزدیک بود سکته کنم قلبم تو دهنم بود خیلی کار بی شخصیتی کرده بودم من روی شخصیتم خیلی حساس بودم فقط و فقط با خواهرم شوخی داشتم دیگه خلاصه تنها راه این بود همراه خواهرم به بهانه یه کتاب رفتیم در خونه شون ونقشه کشیدیم خود خواهرم تو حرفی بگیم که داشتیم خود خواهرم شوخی میکردیم خواهرم براشوخی فرستاده تا زنگ در رو زدیم مامانش اومد گفتیم مریم هست گفت بله مریم اومداما یه مدلی بود مثه همیشه نبود مامانشم همونجا و استاد گفتیم پیامک اشتباهی بوده مامانش سریع گفت شما دوستید همین دوستیای،صمیمی باعث میشه نزدیکتربشین شما مثه خواهرین اولش برامریم فرستادی زن داداش مریم خیلی جاخورد پیامک رو نشون من دیگه داد
منو میگید داشتم می مردم از خجالت نزدیک بود همونجا روح از بدنم خارج بشه بعد گفت داداش شماهم بنده خدا ما جز تعریف ازشون چیزی نشنیدم که از شما نزدیکتر
بعد مارومیگی هنگ بودیم فهمیدیم اونا فک کردن توپیام من از دوستم برا داداشم خواستگاری کردم نفس راحتی کشیدم خودمو جم و جور کردم ولی هیچ وقت دیگه یادم نرف همچین سوتی که میخواستم اونجوری ضایع بشم