به نظرم زجری بدتر از بلاتکلیفی وجود نداره! آدم نمی دونه بمونه یا بره، درست میشه یا نمیشه، میاد یا نمیاد، خوب میشه یا نمیشه، دوستم داره یا نداره، زنده می مونم یا می میرم، بگم شرایط عوض نمیشه خودم عوض بشم، یا امیدوار باشم شرایط عوض بشه و خودم دست نگه دارم ...
ما بدترین این وضع بلاتکلیفی را سر مریضی بابام داشتیم... سی چهل سال امیدوار بودیم خوب بشه بالاخره اما آخرشم خوب نشد فوت کرد چند سال قبل... ما نه سفر رفتیم، نه مهمونی نه زندگی عادی که مردم دارن را داشتیم همه اش منتظر موندیم تا خوب بشه، بعد زندگی کنیم، نه قبول کردیم مریضه نشستیم زندگی کنیم، نه خوب شد که زندگی کنیم. الانم دیگه سنی ازمون گذشته... یه زجر ادامه دار برای سی چهل سال!
شما بلاتکلیف چی هستین؟ چند ساله بلاتکلیفین؟!