سلام ما امروز بعد دو هفته تازه وقت کردیم بریم بیرون واسه وسایل سیسمونی ما ک داشتیم میرفتیم زد و یهویی مهمون اومد واسه مادر شوهرم واسه شام رفتیم واسش خرید کردیم اوردیم دادیم وسایلشو و بعد رفتیم اونجاهم زنگ زد که کجایید و یچنتا وسایل کمه موقع اومدن بگیرید با اینکه جز ماهم بودن خونه کسای دیگه برگشتیم دیدم یکی در یخچالمونو باز کرده ی چنتا وسایل برداشته کلیم دوغ ریخته رو سرامیک ازین اخلاقا داره که وقتی هم نیستیم بیاد و واسه خودش وسایل برداره منم هر سری میگفتم عب نداره و صدام درنمیومد ولی ایندفه دیگه ب شوهرم گفتم ک باهاش حرف بزن هرکسی حریمی داره خونش جداس کارش درست نیست و اینا من وقتی خونشون میرم تا خودش نگه به یخچالو اینا دست نمیزنم چه برسه که خونه نباشن و برم دست ب وسایلاش بزنم و بردارم .ازم قهر کرد 😐میگه این چ فکریع ک میکنی ینی چیییی
من از تو بدترم من زبون ندارم بگم ولی حق ندارد بیاد داخل خونه تو ببخشید ببخشید شاید ت خواستی هول هولکی بری بیرون شورتت مونده وسط یا چیز خصوصیت مونده وسط اون میره ت خونه ت میبینه
خب از اول اینجوری عادتشون دادید.باید درو قفل میکردید ک نیان از اول.
من مادر نميشوم تا فرزندم را عصاى دستم كنم...من مادر نميشوم تا پيري و كورى ام را به فرزندم تحميل كنم....من مادرنميشوم تا بهاي قطره شيرى كه به كودكم داده ام پس بگيرم....من مادر نميشوم تا فرزندو وابسته و بيمار تربيت كنم و افتخار كنم به اينكه فرزندم مرا بر همسرش ترجيح ميدهد....من مادري بيمار نيستم...من مادر ميشوم تا انسانى سالم و مستقل تربيت كنم،مادرميشوم تا انسانيت را به فرزندم بياموزم.انسانى قوى و درستكار و خوشبخت....كودكم وظيفه اي در قبال من ندارد....بلكه من مادر او هستم و موظف به خوشبخت كردن فرزندم