سلام! من اومدم. بعد از هفت ماه که از تولد دخترم میگذره تازه فرصت کوتاهی پیدا کردم که بیام پای کامپیوتر. تازه الانم پشت سر هم پا میشم و به دختر کوچولوم که اونطرف اتاق ذاره بازی میکنه سر میزنم چون نق میزنه و صدام میکنه.
مامانا شما هم اینقدر درگیر بچه بودید؟ بچه های شما هم این قدر توجه لازم داشتن؟ نکنه من دارم زیادی مهسا رو به خودم وابسته می کنم؟
آش دندونی بیشترش گندمه پس باید مابقی حبوبات نصف میزان گندم باشه،من همیشه با چشم اندازه میگیرم پیمونه ای دقیق نمیدونم که بهت بگم عزیزم حتما مامانهای با تجربه ی دیگه بهتر کمکت میکنن عزیزم
مثل کبریت حالتی غریب دارم ... انگار که میدانم ساخته شده ام تا بسوزم ... !
بچه همینه دیگه به مادر بینهایت وابسته ست،دختر و پسر هم نداره! پدرها نفسشون از جای گرمی میاد فک میکنن ما عمدا به خودمون وابسته شون میکنیم،اما یه حس غریزیه! ماملنهای کارمند بنظرم شرایطشون از همه لحاظ بهتر از ماست
مثل کبریت حالتی غریب دارم ... انگار که میدانم ساخته شده ام تا بسوزم ... !
اینو که راست میگی مامان آیتا جون. هر بار که میخنده یا کار جدیدی یاد میگیره خستگی یادم میره اما خودم هم از نظر روحی و هم جسمی داغونم. اصلا نمیدونم با این وضع می تونم یه بچه دیگه هم بیارم یا نه؟!
میدونی چیه کارمندها از صبح تا عصر اداره اند و بنظر من سروکله زدن و رسیدگی به بچه خیلی سخت تر از کار کردن تو اداره و پشت میز نشستنه چون واقعا یک لحظه استراحت نداری! میان خونه ام بچه میخوابه به کارهاشون میرسن پدرشم هست بهرحال کمک میکنه.
مثل کبریت حالتی غریب دارم ... انگار که میدانم ساخته شده ام تا بسوزم ... !
خب پس اگه قطعا یه بچه دیگه میخوای و سنت بالا میره 3 سالگی بفکر شو عزیزم بذار یکی از آب و گل در بیاد خیالت یکم ازش راحتشه که بتونی به نی نی جدید به اندازه رسیدگی کنی
مثل کبریت حالتی غریب دارم ... انگار که میدانم ساخته شده ام تا بسوزم ... !