پارسال یه خانومی با شوهرش اومده بود شهر ما کارکنن. پدرشوهرم وقتی دید میخواد بره تنها تو باغ بخوابن بهشون تعارف کرد که بیا خونه ی ما.یکم پررو تشریف داشت نزدیک شش ماه خونه پدرشوهرم من موند و خرجشونو ما دادیم .از طرفی ماو پدرشوهرم اینا همسایه ایم و تو کشاورزیشون شریکم و واسش کار میکنیم.تو این مدت حسابی بین ما و پدرشوهرم اینا دوبهم زنی کرد و تا اخرش دعوامون شد و قهرکردیم.بعد از اون قضیه خانومه بالاخره رفت خونش.حالا ما با پدرشوهرم اینا اوکی شدیم دوباره منتها همش باخودم میگم چرا منو فروختن به اون؟چرا به حرف اون گوش میکردن؟؟چرا میخواستن زمین مارو بدن به اونا به زور ولی من نزاشتم؟نمیتونم کاراشونو فراموش کنم.و اینکه چرا قید عروسش و نوه شونو به خاطر یه خانوم غریبه زدن ولی هنوز بعد این همه اتفاق بازهم باهاش در ارتباطن؟شمابودید چیکارمیکردید؟