من واقعا از دیشب حس میکنم واقعیه دیشب مهمون دعوت کرده بودیم . عریبه بودن . اومدن و رفتن تا وقتی رفتن همه چی خوب بود بعد اون یه حس خیلی بدی اومد سراغم از شوهرم بدم اومده دیگه از زندگیم بدم اودمه از صب بی دلیل دارم گریه میکنم مریض شدم تب کردم . وسایل خونمون چندتاش خودبخود خراب شد . اصلا به طرز عجیبی هم چی باهم اتفاق افتاد الانم بی حالم و متنعر از همه. 😕واقعا چیز خاصیم نیس که بگم بخاطر اون چشم زدن نمیدونم چیم شده
یه صلوات مهمونم میکنی مهربون؟❤اگه برای عضویت تو نی نی سایت یه آزمون شعور سنجی ازمون میگرفتن شاید الان خیلیا تو سایت نبودن😅اگه توی یه تاپیک باهات بحث کردم و توی یه تاپیک دیگه باهات گرم گرفتم بدون نشناختمت🤐توی تاپیکای صلوات تگم کنید❤کسی که طرز فکرش با تو متفاوته دشمنت نیست🙃اسم هدفاتو آرزو نزار چون آرزو یه چیز تقریبا محاله☺از شکستات درس بگیر و پر قدرت تر بجنگ واسه هدفات🤗تو دل آدما دنبال خدا بگرد نه ظاهرشون😊کاربری دست سه نفره🙃
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مثل خون در رگ های من محترم باشیم گریه کردیم دوتا شعلهی خاموش شده، گریه کردیم دو آهنگ فراموش شده، پر کشیدیم بدون پر زخمی باهم، عشق بازیِ دوتا کفتر زخمی باهم، زندگی حسرت یک شادی معمولی بود، زندگی چرخش تنهایی و بیپولی بود، شعر من مزهی خاکستر و الکل میداد، شعر من را وسط زندگیات هول میداد، مرگ پشت سرمان بود نمیدانستیم، بوسهی آخرمان بود نمیدانستیم، زخم سهم تنمان بود نمیترسیدیم، زندگی دشمنمان بود نمیترسیدیم، نگران بودی اندوه تو خاکم بکند، نگران بودی سیگار هلاکم بکند، نگران بودی این فرصت کم را بکشم، نگران بودی یک روز خودم را بکشم، مرگ پشت سرمان بود نمیدانستیم، بوسهی آخرمان بود نمیدانستیم، زخم سهم تنمان بود نمیترسیدیم، زندگی دشمنمان بود نمیترسیدیم، آه بدرود گل یخ زدهی بیکس من، آه بدرود زن کوچک دلواپس من، بغلم کن غم در زخم شناور شدهام، بغلم کن گل بی طاقت پر پر شدهام، بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشود، بغلم کن که خدا دورتر از این نشود، مرگ پشت سرمان بود نمیدانستیم، بوسهی آخرمان بود نمیدانستیم، زخم سهم تنمان بود نمیترسیدیم، زندگی دشمنمان بود نمیترسیدیم...
و حقیقته واقعا من مادرم عید مهمون دعوت کرد بعد هروقت این اشناهامون میان یه چیزی میشه ایمبارم مامانم دندونش شکست یه بار قبل مسافرت بود لاستیک ماشین ترگید
به مردا محبت نکنید هار میشن احترامشون نزارین فکر میکنن کی هستن...کاربری اولم سال galiver96.....کاربری دومم بانو درستکار ..دوتا کاربری تعلیق شده من نتیجه زدن حرف حقه ،،،حرف حق بزنی تعلیق میشی !!!!قوانین این روزها...
👇❤دو تا بچه بودن توی شکم مادر.اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم. اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی: شاید مادرمونم ببینیم. ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش؟ دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره. دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی.مثل دنياي امروز ما و خدايي كه همين نزديكيست😍...........