2777
2789
عنوان

📣📣توجه \خاطرات یک وکیل/ توجه📣📣

1105 بازدید | 27 پست

خاطرات یک وکیل/ تازه داماد،فردای ماه عسل ، زن دیگری را یواشکی صیغه کرد و به خانه برد!

 از وکلای دادگستری در استان فارس، خاطره خود از یک پرونده خانوادگی را برای شما به رشته تحریر در آورده است. بازخوانی این خاطره از جهت آشنایی با مسائل حقوقی در زندگی خانوادگی می تواند تجربه آموز باشد.

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷

کو

عکس پروفایلم حکیم خیراندیش هستند . ایشون پزشک و استاد دانشگاه طب سنتی هستند و تو روسیه و ارمنستان تحصیل کردند  و پسر نیوزیلندی رو که هیچ دکتری تو اروپا  نتونست درمان بکنه ایشون تو دوازده ساعت درمان کردند. ایشون فقط بیماری های لاعلاج میپذیرن . اگه وقت کردی برو تاپیک مزاج شناسیم ، مزاج شناسی رو از طریق لینک پست اول یاد بگیرید احیانا لینک باز نشد بگید لینک جدید براتون بذارم . این دوره مزاج شناسی، رایگان توسط خود حکیم خیراندیش تدریس شده است. مزاج شناس باشید😉 اللهم عجل لولیک فرج یا امام زمان همه چیز من همه دار و ندارم فدای وجود شما یا صاحب الزمان خیلی دوست دارم از ته دلم شما رو محکم بغل کنم دست هاتون رو ببوسم و بذارم روی چشمام تو همانند شعر موزونی هستی که مولانا بسراید و موذن زاده آن را بخواند😍                                                         

میخای بزاریش

بعضیارو نمیشه قانع کرد باید به نفهمیشون احترام گذاشت...               👈🏻یسری از آدما علاوه بر اینکه بیشعورن،به بیشعور بودنشونم افتخار میکنن👉🏻

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

زودتر بزار اسی

کاربر مثلا محترم ! کجای زندگیمی ؟ هیچ جا😏 پس عقاید و نظرات من بهت ربطی نداره 😁 با احمق بحث نمیکنم و میگذارم در دنیای احمقانه خودش خوشبخت زندگی کند بنابراین حق باشماست 😉

همه امدید بگید که فوری بزارم "لطفا"

چون خودم اصلان دوست ندارم منتظر بمونم، پس شمارو منتظر نمیزارم

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷

بزارم 

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷

همه حاظریم

کاربر مثلا محترم ! کجای زندگیمی ؟ هیچ جا😏 پس عقاید و نظرات من بهت ربطی نداره 😁 با احمق بحث نمیکنم و میگذارم در دنیای احمقانه خودش خوشبخت زندگی کند بنابراین حق باشماست 😉

1صفحه

خاطرات یک وکیل/از وکلای دادگستری در استان فارس، خاطره خود از یک پرونده خانوادگی بازخوانی این خاطره از جهت آشنایی با مسائل حقوقی در زندگی خانوادگی می تواند تجربه آموز باشد.

بچه ها چون خیلی طولانی بود و نظرات کارشناسانه و تخصصی بلند بالایی داشت، و من بیشتر قصدم توجه کردن شما به اصل داستان بود پس کوتاه کردم، امیدوارم شما هم خوشتون بیاد😍👍


"من و این آقا ده روز پیش ازدواج کردیم...

از تالار عروسی که بیرون آمدیم رفتیم فرودگاه تا ماه عسل رو در مشهد باشیم. مادر من و مادر کاظم همراهمون اومدن، رفتیم هتلی که پدرشوهرم در مشهد رزرو کرده بود، بااینکه دوتا اتاق رزرو کرده بود، اما متصدی هتل به اشتباه یک سوئیت چهار تخته برامون کنار گذاشته بود. این شد که همان بدو ورود شیرینی ماه عسل به کام من و کاظم تلخ شد، دعوا نتیجه ی نداشت و چاره ی جز انتخاب همون سوئیت نداشتیم، وقتی دیدیم اوضاع طبق خواسته مون پیش نرفته برنامه قبلی مون رو که قرار بود، یک هفته در مشهد بمونیم به هم زدیم و تصمیم گرفتیم برگردیم شیراز، تعطیلات بود و بلیط به سختی گیرمون امد، انگار خدا می خواست که بلیط کاظم برای شب باشه و بلیط ما سه نفر برای فردا ساعت 10صبح، کاظم شب پرواز کرد به سمت شیراز. شاید هنوز هواپیمای او به آسمان شیراز نرسیده بود که مدیر هتل برای تلافی اشتباه کارمندش و جبران نارضایتی ما از اوضاع هتل، سه تا بلیط برامون آورد که ساعت پرواز 6 صبح بود."


لیلا چشمش را از زمین برای لحظه ی برداشت و به کاظم نگاه کرد، کاظم یخ زده بود انگار....


ادامه " اصلا به ذهنم نیومد به کاظم خبر بدم که ساعت پرواز عوض شده. شاید هم چون با مادر و مادرشوهرم گرم حرف زدن بودم کاظم رو فراموش کردم"

صدای لیلا کمی بلندتر شد. دیگر جویده جویده حرف نمی زد. صورتش هم داشت قرمز تر می شد: "حدود ساعت هشت وارد خانه شدم. کلید رو یواش توی قفل چرخوندم که کاظم بیدار نشه.  فکر کردم  او هم خسته راهه و خوبه بیشتر استراحت کنه. توی راه از مشهد تا شیراز به این فکر بودم که حالا که ماه عسل مون خراب شده، شرایط رو فراهم کنم که توی شیراز خودمون چند روز اول زندگی رو با آرامش کنار هم باشیم" یکم تفریح کنیم و جاهای دیدنیه شیراز بریم.


لیلا خانم چند ثانیه ی سکوت کرد. حس کردم از گفتن بقیه حرف هاش منصرف شده، شاید هم دنبال کلمه می گشت.

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷

تاپیک پربازدید میشود

عکس پروفایلم حکیم خیراندیش هستند . ایشون پزشک و استاد دانشگاه طب سنتی هستند و تو روسیه و ارمنستان تحصیل کردند  و پسر نیوزیلندی رو که هیچ دکتری تو اروپا  نتونست درمان بکنه ایشون تو دوازده ساعت درمان کردند. ایشون فقط بیماری های لاعلاج میپذیرن . اگه وقت کردی برو تاپیک مزاج شناسیم ، مزاج شناسی رو از طریق لینک پست اول یاد بگیرید احیانا لینک باز نشد بگید لینک جدید براتون بذارم . این دوره مزاج شناسی، رایگان توسط خود حکیم خیراندیش تدریس شده است. مزاج شناس باشید😉 اللهم عجل لولیک فرج یا امام زمان همه چیز من همه دار و ندارم فدای وجود شما یا صاحب الزمان خیلی دوست دارم از ته دلم شما رو محکم بغل کنم دست هاتون رو ببوسم و بذارم روی چشمام تو همانند شعر موزونی هستی که مولانا بسراید و موذن زاده آن را بخواند😍                                                         

زود میزارم😉👍

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷

2صفحه


وقتی نگاهش کردم قطره های اشک روی گونه هایش دویده بود.کاظم از روی صندلی بلند شد تا از اتاق بیرون برود.

"بشین کاظم" . صدای لیلا آنقدر آمرانه بود که کاظم همانطور که ایستاده بود خشکش بزند.

صحنه ی که می دیدم عجیب بود. سالها تجربه پرونده های خانوادگی نشانم داده بود که هیچ دو پرونده ی کاملا شبیه هم نیست، اما این بار گویا با پرونده ی روبرو شده بودم که تفاوتش خیلی بیشتر از بقیه بود.

لحظات به کندی می گذشت، برای اینکه واکنشی نشان دهم تا زمان را مدیریت کنم لیوان را از پارچ آب پر کردم و به لیلا تعارف کردم، با خودم گفتم شاید لیلا تتمه ی بغضش را با خنکای آب لیوان قورت بدهد اما...

همان جرعه آب، شد آبشار تلخی که از گونه های عروس خانم سرازیر شد.

فضای اتاق برایم سنگین شده بود. نمی دانم چرا دوست داشتم آنجا نباشم. برای فرار از اتاق، سیگاری برداشتم تا بهانه ی داشته باشم برای بیرون آمدن از آنجا و تنها گذاشتن زوج جوان بلکه خلوت چند دقیقه ی فضا را به آرامش برساند، قبل از اینکه قدم از قدم بردارم، صدای لیلا سد راهم شد.

"آقای وکیل! می دونید چی دیدم؟ این آقای مثلا مرد در کمال وقاحت روی تختخوابی که هنوز عروسش نخوابیده ..."

سرم گیج رفت. تازه فهمیدم قصه چیست. به سمت صندلی ام برگشتم. با انگشتانم شقیقه هایم را فشار دادم. خواستم حرفی بزنم اما بغض راه گلویم را بست. حالا اگر می خواستم حرف بزنم چه می توانستم بگویم؟...

بدنم داغ شده بود. سکوت اتاق و فضای سنگین اش بیشتر عصبی ام می کرد. بی اختیار بلند شدم و به سمت کاظم رفتم... وقتی سوزش کف دستم را احساس کردم متوجه شدم بی آنکه اراده خودم باشد، صورت کاظم را با سیلی دردناکی نواخته ام.

دستم مورمور می شد. بدنم هنوز داغ بود. لیلا روی صندلی نشسته بود و به من و کاظم نگاه می کرد. کاظم، اما مثل مجسمه ایستاده بود. بدون آنکه کمترین تکانی بخورد. حتی به سیلی سخت من هم واکنش نشان نداد. ازش بدم آمده بود اما در عین حال دلم برایش سوخت. چرا حرفی نمی زند؟چرا یک کلمه اعتراض نمی کند؟ چرا از خودش دفاع نمی کند؟ چرا نمی گوید لیلا اشتباه کرده؟ چرا زنش را متوهم نمی خواند؟

این سوال ها ذهن ام رو درگیر کرده بود. باید برای شان جواب پیدا می کردم...

به سمتش رفتم. گوشه آستینش را گرفتم تا از اتاق بیرونش ببرم .باید می رفتیم جای دیگری که لیلا نباشد. جایی که هم خودم راحت تر باشم هم کاظم. جایی که کاظم از آوار سنگین شرم لیلا نجات پیدا کند و زبانش باز شود.

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷

خوب صفحه 3

امیدوارم خوشتون امده باشه😍👍

بنظرمن عشق بالاتر از غرورمثلا خودِ من بارها شده ك بخاطر عشقی ك به پیتزا داشتم غرورمو زير پا گذاشتم و گفتم تورو خدا يه یتیکشم به من بدين😜 🍕🍟🍷
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792